دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

حلاج

حلاج

نویسنده: علی میر فطروس
ناشر: نگاه - شباهنگ
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 304
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1357 - دوره چاپ: 2 _ 1

کمیاب - کیفیت : نو

 

مروری بر کتاب

حسین منصور حلاج سرور اهل اطلاق و سرمست جام اذواق ، حلاج اسرار و کشاف ، استاد بود . سمعانی در کتاب انساب آورده که مولد او بیضای فارس است و در دار المومنین شوشتر نشو و نما یافته دو سال در آنجا به تلمذ سهل ابن عبد الله اشتغال نموده آنگاه در سن 18 سالگی از آنجا به بغداد رفت و با صوفیه آمیزش نمود .

مدتی در صحبت جنید و ابوالحسن نوری به سر برده و باز به شوشتر آمد ه کدخدا شد باز با جمعی از فقرا به بغداد رفت و از آنجا به مکه واز مکه به بغداد مراجعت نمود و به زیارت جنید رفت و از او مسئله پرسید و او جواب نفرمود و با او گفت تو در این مسئله مدعئیی پس حسین از این معنی آزرده شده به شوشتر آمده و قریب یک سال اقامت کرد و در این مرتبه او را وقعی در دل مردم به هم رسید تا آنکه اکثر ابنای زمان بر او حسد بردند آنگاه 5 سال از شوشتر غایب شده به خراسان و ماوراء النهر و از آنجا به سیستان و ازآنجا به فارس رفت و شروع در نصیحت خلق و دعوت ایشان به جانب پروردگار نمود و جهت مردم آنجا تصانیف نمود و در آنجا او را عبدالله زاهد می گفتند آنگاه از فارس به اهواز رفت و فرزند خود احمد نام را از شوشتر به آنجا طلبید و در مقام اظهار اشراق قلب و کرامات شده از اسرار مردم و ضمائر ایشان خبر می داد و بنابراین او را حلاج الاسرار می گفتند تا آنکه ملقب به حلاج شد.

بعد از آن به بصره آمده و اندک روزی آنجا بود ودوباره به مکه رفت و جمعی کثیر با او همراه شدند و ابو یعقوب نهرجوری با او ملاقات کرد و در مقام انکار او شد آنگاه به بصره مراجعت کرد و یک ماه در آنجا توقف نمود و از آنجا باز به اهواز آمده و از اهواز به بغداد و از بغداد باز به مکه رفت و بعد از این سفر به بلاد سترگ مانند چین و هند و ترکستان در آمد و خانه و عقار به هم رسانید پس جمعی از علمای ظاهر مانند محمد ابن داوود و امثال او بر او متغیر شدند و خلیفه وقت معتصم را نیز بر او متغیر ساختند که" اناالحق" می گوید.

تا آنکه حامد ابن عباس که وزیر بود قاضی بغداد را که ابو عمر محمد ابن یوسف بود با دیگر علماء حاضر ساخت و علمای بی دیانت به مجرد امر وزیر به اباحه خون حسین محضر نوشتند و مضمون نامه را به عرض خلیفه رسانیدند و بعد از دو روز حکم شد که دو هزار تازیانه بزنند اگر بمیرد فبها و الا سر او را از بدن جدا سازند آنگاه او را بر سر جسر بغداد بردند و دو هزار تازیانه زدند و حسین در هیچ مرتبه آهی نکشید و همی " احد احد " می گفت پس او را بردند تا به دارش کشند.

مخلوق به دور او گرد آمده بودند و او نگاه می کرد و می گفت " حق حق انا الحق" در آن حال درویشی از او پرسید که عشق چیست گفت : امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی . یعنی امروزم بکشند و دوم روزم بسوزند و سیم روزم بر باد دهند ...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات