- موجودی: موجود
- مدل: 175819 - 26/3
- وزن: 0.30kg
الزامات سیاست در عصر ملت - دولت
نویسنده: احمد زیدآبادی
ناشر: نشر نی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 116
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1397 - دوره چاپ: 4
مروری بر کتاب
نفی رژیم پهلوی به پیروزی آلترناتیوی که اصول و مبانی ملت ـ دولت را مقابل ایدئولوژیهای فراملی برجسته سازد منجر نشد. دلایل و ریشههای انقلاب سال ۵۷ هرچه باشد، در این نکته تردید چندانی نیست که بهجز افراد و محافل معدودی، عمدهی نیروهای دستاندرکار انقلاب ــ اعم از مذهبی و مارکسیست ــ به نگاه معطوف به حقوق بنیادی ناشی از ملتـدولتی بهنام ایران، بهمثابه تعیینکنندهی اصلی جهتگیریهای سیاست داخلی و خارجی، توجه لازم را نداشتند و هر کدام بهنوعی در پی اهداف فراملی و جهانوطنی خود بودند.
«ملت ـ دولت» یا «دولت سرزمینی«که میتوان آن را»واحد ملی«یا»کشور«نیز نامید، به نظرم مهمترین و تأثیرگذارترین پدیدهای است که در سرآغاز عصر مدرن در اروپا ظهور کرده است. تا پیش از ظهور این پدیده، عرصۀ جهانی صورتبندیهای گوناگونی را از واحدهای سیاسی تجربه کرده بود که عمدتاً در سه شکلِ قبیله، دولت ـ شهر، و بهخصوص امپراتوری ظاهر شده بودند. قبیلهها، در قالب واحد سیاسی، عمدتاً مربوط به جوامع ابتدایی و یا مناطق دور از حوزههای تمدنی بودند و اهمیت و ارزش سیاسی والایی نداشتند.
دولت ـ شهرها در دوران رونق فلسفی یونان باستان ظهور و بروز یافتند و پس از انقراض آنها، در ابتدای جنبش نوزایی فرهنگی، در شهرهای مختلف ایتالیا بهمدت کوتاهی سر برآوردند. هرچند هویت سیاسی و نوع نظام تصمیمگیری در دولت ـ شهرهای یونان، بهخصوص آتن، بعضاً مورد غبطۀ برخی از متفکران و فیلسوفان سیاسی عصر جدید بوده است، این واحدهای سیاسی بهعلت محدودۀ کوچک جغرافیاییشان امکانی برای تداوم حیات در برابر واحدهای قویتر پیدا نکردند و از همین رو، بهصورت اَشکالی استثنایی و زودگذر از نوعی نظم سیاسی به حساب میآیند.
در این میان، امپراتوریها برای قرنها مهمترین صورتبندی سیاسی در جهان بودند و نظم داخلی و مناسبات خارجی ویژۀ خود را دنبال میکردند. امپراتوریها اغلب مرزهای مشخص و تعریفشدهای نداشتند و جغرافیای تحت کنترل آنها بر اثر شکست یا پیروزی در جنگ با رقیبان، مرتب دچار قبض و بسط میشد. مردم تحت حکومت امپراتوریها نیز شامل اقوام و گروههای انسانی گوناگونی بودند که حقوق مساوی نداشتند و هر کدام بنا به علایق و منافع دستگاه امپراتوری از میزانی از امتیازات یا محرومیتها برخوردار میشدند.
با ظهور و گسترش نفوذ مسیحیت، امپراتوری روم که در روند تغییر و تطور خود به دو بخش غربی و شرقی (بیزانس) تقسیم شده بود، بهتدریج ماهیت مسیحی به خود گرفت و امپراتوری پارس نیز، بعد از ظهور اسلام در شبهجزیرۀ عربستان، بر اثر هجوم عربهای مسلمان از هم پاشید. با فروپاشی امپراتوری پارس، قلمرو آن در کنار متصرفاتی از روم شرقی، بهخصوص سرزمینهای مصر و شام، بهصورت بخشی از امپراتوری جدید اسلامی در آمد.