پرنده ای هست ...

پرنده ای هست ...

نویسنده: فریده خردمند
ناشر: فکر روز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 116
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ: 1

مروری بر کتاب

مجموعه داستان

کتاب، مملو از طرح های زیبا و الهام بخش است و خواننده را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد. من می خواهم درباره آن کتاب و خصوصاً آن داستان ویژه اش حرف هایی بزنم.باید بگویم که کتابِ خردمند از آن دست کتاب هایی نیست که آدم بتواند بعد از خواندنش آن را در قفسه بگذارد و فراموشش کند.

توی تاریکی آمد،نزدیک‌تر که شد،ایستاد و پرسید«شما بالا می‌روید»؟
سؤالش بی‌معنی بود. فورا پرسید«می‌توانم تا روشن شدن هوا با شما بیایم»؟این بار هم جواب مثبت دادم.
در ابتدای راه بودیم و هوا هنوز تاریک بود. گفتم«اما در اینجا،کسی از چیزی نمی‌ترسد»أ خیلی ساده،برای توجیه ترسش،تعریف کرد که چندی پیش در همین‌جا برایش مزاحمتی‌ پیش آمده بود.

نور خورشید بر سینهء کوه، گشترده شده بود و ما در سایهء کوههای مقابل بودیم. برای اولی بار و تنها از روی کنجکاوی به او نگاه کردم. اعتراف کردم که گاهی شعر می‌گویم و یکی از اشعار مورد علاقه‌ام را خواندم. فقط یک بار گفت«می‌دانید؟گاهی خیال می‌کنم،پرنده‌ای هست که تنها برای من آواز می‌خواند». آرام و بی‌شتاب از کوه سرازیر شدم. زنی آنجا،روی زمین افتاده بود و پرنده‌ای در همان نزدیکی آواز می‌خواند. از میان جمعیت راه را باز کردم و جلوتر رفتم. می‌دانید؟گاهی خیال می‌کنم پرنده‌ای هست که تنها برای من آواز می‌خواند.