دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

زن از نگاه شاعر

زن از نگاه شاعر

نویسنده: علی خاقانی
ناشر: ندای فرهنگ
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 476
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : نو 

 

مروری بر کتاب

اشعار شاعران قدیم و جدید در مقام ، منزلت و ...  زن

«زن» اسمی است از ریشه «زی، zi» به معنای زیستن. ایرانیان، زن را منشأ و سرچشمة زندگی و حیات قلمداد می‌کردند و چون به لحاظ علمی از دخالت مرد در تولد فرزند آگاهی چندانی نداشتند زن را منشأ هستی می‌دانستند . در اساطیر باستان می‌توان به داستان‌هایی اشاره کرد که هر یک نشان از مقام شامخ زن یا برابری زن و مرد است؛ از جمله در اسطورة مرگ کیومرث، اولین پادشاه زمین که پس از مرگش از نطفة او گیاهی به نام ریواس می‌روید که دو شاخه است؛ شاخة اول مشی (مرد) و شاخه‌ی دوم مشیانه (زن). 

زن در آن اعصار همپای مرد در جامعه و تولید مؤثر بوده است و با مرد همکاری و همیاری تنگاتنگی داشت حتی در بعضی ازمنه او به مقام پادشاهی نیز رسیده است . دوران مادرسالاری یا زن‌سالاری، وجود ایزد بانوان و الهه‌ها همگی نشانگر حضور زن و مقام ارزشمند اوست. چنانکه سه تن از امشاسپندان در دین زردتشتی (خرداد، مرداد، اسفند) مؤنث می‌باشند .

زن چون با عنصر زمین که آن نیز با زایش و باروری در ارتباط است هم سنخ می‌باشد، مظهر تناسل و خاستگاه تداوم زندگی است؛ بستری که می‌تواند بن مایة تولد انسان‌هایی کمال یافته، توانمند و اندیشمند باشد. اسناد و تواریخ همگی مبنی بر این است که پارسیان مردمانی بودند که در زندگی، بیش از سایر اقوام و ملل باستانی به حقوق زنان اهمیت می‌دادند.

درباره زن در اشعار مولوی، فردوسی و سعدی و… در اکثر منابع قلم فرسایی شده است ولی سیمای زن در دیوان حافظ نکته‌ای است که شاید به علت دو بعدی بودن(عرفانی – زمینی)بودن موضوع کمتر به آن پرداخته شده است.زن در شاهنامه و در ذهن و ضمیر حکیم طوس: اساسی ترین نکته در شاهنامه در مورد زن این است که در هیچ داستانی از شاهنامه نمی توان مدعی شد که داستان بدون نقش و تاثیر و حضور زن پایان پذیرد.

زن در شاهنامه از نوعی طهارت، شان ، جایگاه و منزلت، حرمت و اعتبار خاص برخوردار بوده و بزرگ‌ترین و شاخص‌ترین جلوه زن در شاهنامه این است که او به عنوان موجودی خردمند، هنرمند، صاحب رای، وفادار به شوهر و گاهی هم فتنه‌انگیز سخن رفته است.

چهره هایی که فردوسی از زنان در شاهنامه مطرح کرده است نشان می دهد که زنان بهترین و سرآمدترین کسانی هستند که می‌توانند الگو باشند.البته نباید انتظار داشت که در آثار سعدی همه نیکی و نیکویی و جلوه جمال وجود داشته باشد. هم‌چنانکه عالم واقع، دارای فراز و نشیب و ضعف و کاستی است، آثار سعدی هم که آینه این عالم است، عاری از نقص‌های مزبور نیست.بدیهی است که تنها عالم خیال را می‏توان پیراسته از هر عیب و آراسته به هر کمال یافت، از این رو در نظاره آثار سعدی باید آماده دیدن تصاویر مختلف و حتی متناقض بود و این مهم در مورد زن نیز صادق است.

زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه‌اش، جز تیره‌روزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن می‌ماند عمری بی‌جواب
آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگ‌میدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان می‌داشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوه‌های دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم می‌بایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود
جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود
ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پرده‌پوش عیب نادانی نبود
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشانده‌ست و بس
جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود
زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآن که می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود
پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشه‌ای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود

***
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند
دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند
چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند
دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

 

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات