دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

یک قاچ هندوانه نارس

یک قاچ هندوانه نارس

نویسنده: گروه نویسندگان
ناشر: مرکز آفرینش های ادبی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 184
اندازه کتاب: رقعی کاغذ نخودی - سال انتشار: 1391 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

مصور

مجموعه بیست و پنج داستان کوتاه

گزیده آثار نهمین جشنواره سراسری شعر و داستان جوان مهد پایداری

یک قاچ هندوانه سفید و نارس در آسمان شب آویخته شده،  زنی چادر به سر با صورتی چون ماهی مرده با دو وعده غذای نذری از کنارم می گذرد. از پنجره های ساختمان بلندی که سر در آن نوشته اند دریا صدای قاشق و چنگال می آید، از نزدیک ترین پنجره اش به آسمان صدای  شادی کودکانی که کیسه های خالی را از هوا پر کرده و به بیرون می اندازند، کیسه ها میان هوای راکد در کام جاذبه ناخوش آیند سقوط به زمین می آیند و کودکان این مسابقه سقوط را به شادی گذاشته اند.

از کناردست فروشی می گذرم که بساط کتاب کهنه دارد. چند جوان کتاب ها را زیر و رو می کنندو با آب و تاب بحث سیاسی راه انداخته اند. کیسه های توی دست هایم را جا به جا می کنم، بادمجان، فلفل سبز، پیاز و صابون. صابون برای شستن و بردن آلودگی به ضمیر ناخوداگاه یک چاه عمیق و تصور پاک شدن.

کلید را توی قفل در می چرخانم، چرخشی کوتاه، سرگیجه قفل و هشیاری در و گشوده شدن.خانه پر از صدای شادی و پای کوبی است، کیسه ها را روی میز آشپزخانه می گذارم، تلوزیون را خاموش می کنم، شادی به پایان می رسد.خوب هست توی این همه صدا خوابش رفته، سمعک ها کنار تختش است، می ایستم و نگاهش می کنم شب هااز سر بی خوابی می نشینم بالای سرش و چروک های صورتش را می شمارم واگر خوابم نرفت موهای سفیدش را می شمارم تا بالاخره خواب می روم.

هر ماه پسرش که جهان گرد است و هیچ وقت ندیدمش به حساب بانکی حقوقم را واریز می کند.نیاز محبت و علاقه نمی آورد فقط شاید عادت بیاورد، انجام کارهای روزانه چه توسط من چه یک ربات! چه اهمیتی دارد که کی انجامشان دهد؟

قرص ها، سر ساعت! تزریق انسولین توی شکم، فرو کردن شیاف در مقعد، دادن لگن برای اجابت مزاج، پختن غذای بدون نمک و او تمام روز تلوزیون تماشا کند یا توی جایش بچرخد سمت پنجره و خیره به بیرون نگاه کند به ساختمان مخروبه ای که دارد فرو می ریزد.

من واو تفاوت های زیادی داریم، او یک جای صاف توی صورتش ندارد و من یک چروک، او یک موی سیاه توی سرش ندارد و من یک موی سفید، بیشتر اعضایش مصنوعی شده اند، دندانهایش، سمعکش، عینکش، پلاتین های توی بدنش و من عضو عاریه ای ندارم . اما یک وجه اشتراک بزرگ ما را عمیقا به هم پیوند داده است، اینکه هر روز ساعتها می نشینیم و از پنجره به ساختمان متروکه ای که در حال فرو ریختن است نگاه می کنیم وهر دوی ما داریم به یک چیز مشترک فکر می کنیم، به یک قاچ هندوانه سفید و نارس.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات