دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

چراغانی در باد ؛ سلفون

چراغانی در باد

نویسنده: احمد آقائی
ناشر: به نگار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 491
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1368 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت - نو

 

مروری بر کتاب

چهارتا بودند، ریزنقش و استخوانی، گوشها را در شانه ها پنهان کرده بودند و چهره هاشان خسته و خیس از باران بود.یکی یکی آمدند تو. علوان هم پشت سرشان بود. باد سردی که می آمد تنشان را می لرزاند. زیر دالان که رسیدند، یکی شان سیگاری گیراند. و آنکه از همه کوتاهتر بود و پای چپش می لنگید، خس خس سینه اش راه نفسش را می بست...

احمد آقائی در سال 1315 در اهواز بدنیا آمد . بازنشستۀ شرکت ملی نفت و ناشر بود . پس از مجموعه داستان در مرز سیاهی در سال 1342 ، رمان استعاری مویۀ زال را در سال 1357 منتشر کرد البته در سال 1348 نوشته شده است . داستان یک زندانی سیاسی آزد شده ، در حین سفر ، درگیر کابوس هایی از دوران کودکی ،ناکامی در عشق ، فعالیت سیاسی ، شکنجه و مرگ دوستان است . دیگر آثار اوعبارتند از : چراغانی در باد (1368) که متاثر از همسایه های احمد محمود ، تیپ های گوناگون جامعه ایرانی را درسالهای ملی شدن صنعت نفت توصیف می کند...

خانم شهرنوش پارسی پور نویسنده و مترجم معاصر طی نامه‌ای که به نویسندۀ چراغانی در باد نوشته نظریات خود را پیرامون رمان بیان کرده که در خور اعتناست.
جناب احمد آقایی

با سپاسگزاری از جنابعالی بابت ارسال کتاب « چراغانی در باد » و با عرض معذرت از تأخیر در خواندن کتاب که به گرفتاری‌های خودم مربوط می‌شد...

در خلال هفته مشغول خواندن رمان شما بودم و باید بگویم این کار را نه از سر وظیفه‌شناسی بلکه با علاقه پیگیری می‌کردم. این طور به نظر می‌رسد که ساختار کلی رمان قوی و محکم است و به دوره‌ای از تاریخ ایران می‌پردازد که هر قدر دربارۀ آن گفتگو شود کم است. چون احتیاتاً ریشۀ تمامی حوادث بعدی درست در همین مقطع سرنوشت‌ساز پی محکم می‌کند، از این رو تلاش شما تحسین برانگیز است. با برخی از شخصیت‌های شما احساس دوستی می‌کردم، طبیعتاً شیرآهن و طلعت بیشتر از همه.

بدبختانه استعداد نقد‌نویسی ندارم و در نتیجه آنچه در زیر خواهد آمد جنبۀ نقد نخواهد داشت، چون واقعاً نقد‌نویسی کاریست خطیر و از عهدۀ من که به طور کلی « مسئله‌دار » هستم بر‌نمی‌آید، ولی بسیار آرزومند بودم برخی از شخصیت‌های بسیار حاشیه‌ای را بیشتر از نزدیک لمس می‌کردم، از جمله حشمت و شوهر او، یا استوار روحانی، همچنین علوان، علت این تمایل فکر می‌کنم توجه به این نکته باشد که اشخاص نامبرده شده در بالا بیشتر از باقی شخصیت‌ها می‌توانند یا می‌توانستند چهرۀ واقعی نوعی اکثریت خاموش را عرضه بدارند، انواعی نظیر سرهنگ صنوبری یا حاج شکرالله و یا حتی خود شیرآهن معمولاً دایرۀ محدودی از شخصیت‌ها را در برمی‌گیرند، به خوبی روشن است که بخش قابل ملاحظه‌ای از بازاریان، یا به بیان درست‌تر بورژوازی سوداگر شباهتی به حاج شکرالله ندارند.

شاید بهتر است که گفته شود به او شباهت دارند و ندارند، که اکثریت قابل ملاحظه‌ای از ارتشیان، بیشتر از آن که به سرهنگ صنوبری شبیه باشند به استوار روحانی می‌مانند منظورم توجیه کثافت وجود صنوبری یا حاج شکرالله نیست، بیشتر توجه دادن به این واقعیت است که علت دوام و بقای یک قشر یا طبقه الزاماً فساد شخصیتی یا میل به تجاوز و ترقی نیست، بلکه حالت کلی یک قشر یا طبقه است که آن را پایدار می‌کند، من در تمام دوران زندگی فقط به مدت شش ماه به « ‌کسب‌کار » روی آوردم.

یک کتاب فروشی دایر کرده‌ بودم، بعد دانستم که ذاتاً نه کاسبم و نه می‌توانم تمامی افکارم را به نفع کسب و داد و ستد پس بزنم. اما همین تجربۀ شش ماهه این موهبت را داشت که بدانم « کسب » از طریق عمل خرید و فروش از قانونمندی‌ها و ترفندهای خود پیروی می‌کند و شخصی که دچار آن بشود، یا دایرۀ حرکت زندگی‌اش خواسته یا ناخواسته در این مسیر باشد لاجرم پس از مدتی به قالبی از این قانونمندی‌ها تحول پیدا می‌کند، گمان می‌کنم همین قانونمندی در کار « سربازی » هم باشد. یعنی جامعه‌ای می‌آید و بخشی از نیروهایش را در خدمت دفاع و حمله می‌گذارد. صرفنظر از آن‌که جامعۀ مورد بحث چه ساختار سیاسی و طبقاتی داشته باشد معمولاً قوی‌ترین، زورمندترین و احتیاتاً متجاوزترین افراد جذب این حرفه می‌شوند.

در اینجا به دو مسئله متضاد اشاره می‌کنم. نخست یک تجربه شخصی. در حدود سن بیست سالگی در سانس سه تا پنج سینما پلازا، برای بار دوم مشغول تماشای فیلم پل رودخانه گوای بودم. یادم هست که بیشترین مدت‌ زمان تماشای فیلم صرف تماشای افسری شد که در ردیف جلو و با فاصلۀ دو صندلی در طرف چپ من نشسته بود. افسر مورد بحث در تمام مدتی که قهرمانان انگلیسی و ژاپنی کوشش در از پای در آوردن یکدیگر داشتند اشک می‌ریخت.

اما نکته‌ای توجه من را جلب‌کرده‌بود این که شخص نامبرده کوچک‌ترین صدایی از خود در نمی‌آورد. چون می‌دانید که گریستن بی‌صدا، حداقل آب بینی را بالا نکشیدن کار بسیار سختی است. شخص نامبرده از دستمال هم استفاده نمی‌کرد تا اطرافیان متوجه حال منقلب او نشوند. این که من او را می‌دیدم علتش خلوتی سینما و صندلی او بود که کاملاً در دیدرَسَم قرار داشت.

از سوی دیگر زمانی که تاریخ صد سال اخیر چین را ترجمه می‌کردم (هم اکنون زیر چاپ است) یکی از اسناد ضمیمۀ آخر یکی از فصل‌ها به تذکرات انضباطی حزب کمونیسم چین در ارتباط با ارتش سرخ تعلق داشت و در آنجا با کمال شگفتی می‌دیدید که برخی از عناصر ارتش مردمی در روستاها افتضاحاتی به بار آورده بودند که عملاً شبیه به افتضاحات سرهنگ صنوبری بود، حتی اگر بتوانید باور کنید کمی خشن‌تر و زننده‌تر از اعمال او.

منظورم از بیان این دو حادثه فقط و فقط توجه به این نکتۀ مهم است: حالت سرباز بودن و قانونمندی ویژۀ آن که از سویی متوجه تجاوز و پیشروی، و از سوی دیگر متمایل به غلبه احساسات بر عقل است. حالتی که احتیاطاً ویژه افراد معینی است که در مسیر زندگی یا به سربازی روی می‌آوردند و یا به مشاغل مشابه ( ورزش، هنرپیشگی به ویژه تئاتر، کُشتی، مشت‌زنی و...) در نتیجه فکر می‌کنم توجه به « فطرت » صرفنظر از ساختارهای طبقاتی نیز برای خود جای ویژه‌ای باز می‌کند.

هم اکنون به یاد یک مرد آلمانی افتادم که گویا پستچی بود و خودش را به دادگستری معرفی‌کرد و خواهان آن بود که او را مقطوع النسل کنند. چون بر طبق ادعای خودش به زن‌های زیادی تجاوز کرده بود، از جمله به دخترخودش، البته لاجرم این بحث پیش‌می‌آیدکه نیروهای مسلط از این نوع افراد برای پیشبرد مقاصدشان بهره‌برداری می‌کنند. ولی بدبختانه گویا تمام نیروهای مسلط در طول تاریخ به این کار کثیف روی‌آورده‌اند نکته دیگر این که گمان می‌کنم حتی در شرایط زیست در یک سفینه و در دراز مدت باز هم شخصی به نام « واسطۀ معامله » و شخصی به نام « سرباز » سر وظیفه‌اش پیدا می‌شود. توجه بفرمایید که در تلاش هفتاد سالۀ شوروی‌ها حذف « بازار سیاه » ممکن نشد....

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات