- موجودی: موجود
- مدل: 176512 - 61/2
- وزن: 0.50kg
همه می میرند
نویسنده: سیمون دوبوار
مترجم: مهدی سحابی
ناشر: نشر نو
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 415
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1397 - دوره چاپ: 13
مروری بر کتاب
روز هفدهم ماه مه 1279 در ایتالیا در یکی از کاخ های شهر کارمونا به دنیا آمدم. مادرم کمی پس از تولدم مرد. پدرم بزرگم کرد و سواری و کمان کشی را یادم داد. راهبی مامور تربیتم شد...رمان، داستان مردی به نام رایموندو فوسکا را نقل میکند که نفرین شده است برای همیشه زنده باشد.
فوسکا مردی است که قرن ها پیش به دنیا آمده حاکم یک شهر است و زن و فرزندی دارد یک روز و در حین جنگ و تلاش برای حفظ شهر مردی گدا در برابر جان خود به او داروی جاودانگی می دهد . همسر فوسکا از او می خواهد از خوردن دارو خودداری ورزد اما فوسکا آن را می خورد و بدین گونه جاودانه می گردد و مرگ بر او بی اثر می شود . داستان ، داستان فراز و نشیب زندگی او طی قرن های مختلف و هدف او از جاودانگی است . زمانی دنبال حکومت شهر زمانی دنبال حکومت دنیا زمانی دنبال عشق و .... و فوسکا می بیند که بشر انگار تفاوت چندانی نکرده ...و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گلها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بیباکی و جانفشانی و از خودگذشتگی او معنا میدهد، مرگی که همهٔ ارزش زندگی بسته به اوست.
فوسکا که در کل روایت ۷۰۰ ساله زندگی اش، حکمتهای جدیدی از زندگی آدمی میآموزد، در ابتدا خیال میکند «هیچ اصلاحات اساسی ممکن نیست، مگر اینکه کل جهان در دست آدم باشد» برای همین میجنگد، پیروز میشود، شکست میخورد، دوباره میجنگد، دوباره پیروز میشود و باز شکست میخورد، میکشد، یارانش را از دست میدهد، متحد میشود، پیمان میشکند، فرزند تربیت میکند، به امپراطوری بزرگتر میپیوندد، در آن نفوذ میکند و آنقدر پیش میرود تا دست آخر بفهمد هر چه گام برداشته، واپس رفته است.
سر انجام گویی راز زندگی را میفهمد: «مسئله شان را درک میکنم. الان دیگر درک میکنم. آنچه برایشان ارزش دارد هرگز آن چیزی نیست که به آنها داده میشود، بلکه کاری است که خودشان میکنند. اگر نتوانند چیزی را خلق کنند، باید نابود کنند. اما درهر حال باید آنچه را که وجود دارد طرد کنند، و گرنه انسان نیستند. و ما که میخواهیم به جای آنها دنیا را بسازیم و در آن زندانیشان کنیم، چیزی جز نفرت آنها نصیبمان نمیشود.»
جدای از این مبارزه برای آزادی، چیزهای دیگری هم هست که رهایی بخشند: عشق و دوستی. فوسکا هربار که عاشق میشود و دوستی جدید مییابد، دوباره خون گرم در رگهایش حس میکند و دوباره به جهان بازمیگردد.