دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

هشتمین سفر سندباد

هشتمین سفر سندباد
درحال حاضر موجود نمی باشد
هشتمین سفر سندباد
  • موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
  • مدل: 140721 - 83/5
  • وزن: 0.50kg
0 ریال

هشتمین سفر سندباد

نویسنده: بهرام بیضائی
ناشر: جوانه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 250
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1350 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : درحد نو

 

مروری بر کتاب 

سندباد و ملاحانش به شهر خود بازمی‌گردند. اما همه چیز شهر عوض شده و حتی پول‌ سندباد و همراهانش نیز از رواج افتاده. ایشان درمی‌یابند که هزار سال از وقتی که شهر را ترک کرده بودند گذشته است. سپس سندباد در حضور مردمی که می‌پندارند به تماشای یک نمایش نشسته‌اند، سرگذشت خود و حکایت هفت سفری که رفته را روایت و بازی می‌کند. سندباد در سفر اول برای تجارت به چین می‌رود و در آنجا دل به دختر خاقان چین می‌بندد. در سفر دوم او به خواستگاری دختر خاقان دوباره به چین برمی‌گردد. اما معشوق خود را مرده می‌یابد.

از این پس سندباد به جستجوی خوشبختی به همه جای جهان سفر می‌کند و در این راه بسیاری از ملاحان و همراهان خود را به کشتن می‌دهد، اما با دست خالی باز می‌گردد. اکنون پس از هزار سال سرگردانی، صحنه روایت به دادگاه سندباد نیز تبدیل شده. او متهم است که با وجودی که در شهر خود جنگ بوده و او می‌توانسته با شمشیر خود برای مردم شهرش چاره ساز باشد، پی خیالی واهی به سفرهایی دست زده که حاصلی جز به کشتن دادن همراهانش نداشته است. در پایان روایت، سندباد آماده‌ی رفتن به سفر هشتم، سفر مرگ، می‌شود....

شعبده‌باز: زخم خنجر دوستان عمیق‌ترین زخم است.
سندباد: انتقام، انتقام.
شعبده‌باز: با فکر انتقام زنده‌گی‌ات را تلف نکن، ببین ...
سندباد: که بود؟ ... فقط یک کلمه بگو.
شعبده‌باز: سندباد، من بیش‌تر از یک کلمه حرف دارم. می‌دانی چرا این‌ها می‌جنگند؟
سندباد: نه نوفل، من دیروز رسیده‌ام و هیچ نمی‌دانم.
شعبده‌باز: حاکمی که خواست حکومت خود را استوار کند، آن‌ها را برعلیه یکدیگر برانگیخت. او خشم مردم را متوجه خود مردم کرده است سندباد. می‌بینی؟ آن‌ها که دیروز بر سر سفره‌ی هم می‌نشستند امروز بر سر نعش یکدیگر نشسته‌اند.

مردم: جنگ عقیده‌ها، جنگ عشیره‌ها؛ چادرنشین زرد، صحرانشین سرخ؛ جنگ نژادوخون، جنگ قبیله‌ها.
سندباد: چه‌کسی دوست است، چه‌کسی دشمن؟ با که باید بجنگم؟
شعبده‌باز: هیچ‌کس. آن‌ها ساده‌دل‌اند، بدبخت‌اند. کار تو سخت‌تر از جنگ است.
[وهب نزدیک می‌شود]
وهب: سندباد این شمشیر ... بیا
سندباد: من نمی‌جنگم.
وهب: پس تو برادران‌ات را تنها می‌گذاری؟
سندباد؛ تنها گذاشتن برادران به‌تر از برادرکشی‌ست؛ شمشیر درمان درد نیست.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات