دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

دریای زمین ؛ دورترین کرانه

دریای زمین ؛ دورترین کرانه

نویسنده: ارسولاک لوژوان
مترجم: پیمان اسماعیلیان
ناشر: بنفشه - قدیانی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 784
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1387 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

مجموعه دوم ؛ جلدهای سوم و چهارم

«دورترین کرانه » سومین کتاب از مجموعه داستان تخیلی دریای زمین است. در این جلد در دریای زمین اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. جادوگران در حال از دست دادن قدرت سحر و جادوی خود هستند و آهنگ‌ها و ترانه‌ها در حال فراموش شدن. «آررن» شاهزادۀ جوان جزیره «ان لاد» به دستور فرمانروا به جزیره خردمندان «رک» فرستاده می شود.

او برای یافتن علت این وقایع به همراه جادوگر اعظم رک یعنی «گد» سفری طولانی را آغاز می‌کند و... در حیاطِ فواره، خورشید نخستین روزهای بهار از لابه‌لای برگ‌های تازه درختان زبان‌گنجشک و نارون می‌تابید و آب از میان سایه و روشن نور بالا می‌جست. چهار دیوار سنگی بلند حیاط را احاطه کرده بود. پشت آن دیوارها نیز اتاق‌ها، تالارها، راهروها، گذرگاه‌ها، برج‌ها و سرانجام دیوارهای بیرونی سرای بزرگ رُک۱قرار داشت که در برابر هر هجوم جنگی، زلزله یا حتی خود دریا تاب می‌آورد؛ زیرا نه فقط از سنگ، بلکه از جادویی باطل‌ناشدنی ساخته شده بود. آخر، رُک جزیره خردمندان بود، جایی که جادوگری می‌آموختند ؛ و سرای بزرگ مرکز اصلی و مدرسه جادوگری بود؛ مرکز سرا نیز حیاطی کوچک در دل دیوارها بود، آنجا که فواره‌ای بالا می‌جست و درختان همواره در معرض باران و آفتاب و نور ستارگان بودند.

نزدیک‌ترین درخت به فواره، درخت تیسی تناور بود که سنگ‌های مرمرین کف حیاط را با ریشه‌هایش برآمده ساخته و ترکانده بود. رگه‌هایی از خزه‌ای سبز و روشن ترک‌ها را پر کرده و چون شعاع‌هایی از میان چمن‌های پیرامون حوض به اطراف پراکنده شده بود. پسرکی روی برآمدگی برساخته از مرمر و خزه نشسته بود و نگاهش مسیر سقوط آب فواره اصلی را دنبال می‌کرد.

دیگر تقریبآ مردی شده بود، اما ظاهرش هنوز پسرمآب بود؛ اندامی باریک داشت، اما لباسی قیمتی به بر داشت. چهره‌اش چنان ظریف و چنان ثابت بود که گویی آن را از مفرغی زراندود ریخته بودند. پشت‌سرش، شاید به فاصله پنج متر و در زیر درختان طرف دیگر حیاط که آخرین ردیف درختان چمن‌کاری وسط حیاط را تشکیل می‌داد، مردی ایستاده بود، یا شاید به نظر می‌رسید که ایستاده باشد؛ در آن بازی نور و سایه و در آن هُرم گرما به دشواری می‌شد تشخیص داد. اما بی‌گمان مردی آنجا بود، مردی با لباس سپید که بی‌حرکت ایستاده بود.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات