- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 158786 - 79/6
- وزن: 1.00kg
تاریخ فلسفه در جهان
نویسنده: رابرت سولومون , کاتلین هیگینز
مترجم: منوچهر شادان
ناشر: بهجت
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 546
اندازه کتاب: وزیری گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1388 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
اگر قرار میبود كه مورخین فلسفه همه از یك بعد و زاویه، فلسفه دورههای مختلف را مورد بحث قرار دهند دیگر انگیزهای برای نوشتن كتاب جدیدی درباره تاریخ فلسفه باقی نمیماند و اگر هم میماند، خواننده به مطالعه آن تشویق نمیشد.
كتابی را هم كه پیش روی خود دارید یكی از كتب متعددی است كه درباره سیر حكمت و فلسفه در جهان نوشته شده است منتها با دو ویژگی ممتاز، یكی این كه بررسی تحولات فكری بشر را از ابتداییترین زمانها كه اندیشههای فلسفی در مرحله جوانهزنی بوده شروع كرده و آن را تا به امروز كه فلسفه پست مدرنیسم مطرح است ادامه میدهد و دیگر آن كه این مهم را با نگاهی نو، زبانی شیرین و انسجامی دلپذیر به سرانجام میرساند...
اگر کانت نبود، فلسفهی آلمان در فاصلهی میان مرگ لایبنیتس در ۱۷۱۶ و پایان سدهی بیستم جاذبهی اندکی برای ما داشت، و عمدتاً ناشناخته باقی میماند. در آلمانِ بین لایبنیتس و کانت، هیچ فیلسوفی در سطح جهانی در قدوقامت برکلی، هیوم، رید، روسو، ویکو یا کندیاک وجود نداشت. اما زندگی و فلسفهی کانت، برخی از فیلسوفان نهچندان تراز اول را واجد اهمیت تاریخی کرد. شهرت این مردان بیشتر وابسته به شهرت کانت است. فیلسوفانی بودند که حتا این شهرت اشتقاقی را هم کسب نکردند، زیرا همهی راهها از لایبنیتس به کانت کشیده نمیشد.
با اینهمه، فکر میکنم اگر در این شرح کوتاه، فلسفهی آلمان سدهی هجدهم را تدارکی برای کانت بدانیم میتوانیم جهت خود را بهخوبی بیابیم. لایبنیتس واپسین نظامساز بزرگ فلسفی قرن هفدهم بود، و نظرورزیهای جسورانه و تمامیتِ نظاممند فلسفهی وی بیشتر خصوصیت فیلسوفان سدهی هفدهم شمرده میشد و نه فیلسوفان سدهی هجدهم. همتایان وی عبارت بودند از دکارت، مالبرانش، آرنولد، هابز، لاک و اسپینوزا، اما لایبنیتس در جامعیت و تنوع استعداد سرآمد همهی آنها بود. نظام او تقریباً برای همهی مسائلی که در برابر آن مطرح میشد پاسخی داشت؛ میگویند «او بهتنهایی آکادمی علوم بود» و تنها ایراد وارد به نظام فلسفی باشکوه باروکیاش این بود که غیرقابل باور بود.
پذیرش آن نیاز به ایمانی نظرورزانه و اعتمادی کورکورانه به قدرتهای متافیزیکی ذهن انسان داشت که تعداد اندکی از فیلسوفان سدهی هجدهم میتوانستند در خود ایجاد کنند. کریستین ولف، مهمترین شاگرد لایبنیتس، چکیدهای از فلسفهی لایبنیتس را بهواقع فراهم نکرد، اما هم پیروان و هم مخالفان او معتقد بودند که ولف دقیقاً همین کار را انجام داده است. بنابراین، فلسفهی او را «فلسفهی لایبنیتس ـ ولف» مینامیدند، نامی که با وجود انکار خودِ لایبنیتس و ولف تثبیت شد.
پژوهشهای مدرن نشان میدهد که نزدیکی میان اندیشههای این دو تا آن حد که تصور میرفت نبوده است، با این وجود فلسفهی لایبنیتس ـ ولف نظام و جنبش فکری مسلط در آلمان در حدود ۱۷۲۰ تا ۱۷۵۴، یعنی زمان مرگ ولف، بود و تا نزدیک به پایان سده، زمینهی عمدهی مخالفت با فلسفهی کانت را فراهم میآورد. ظهور و سقوط فلسفهی لایبنیتس ـ ولف در مجادلات با رقبایش موضوع اصلی این فصل را تشکیل میدهد. من تقریباً به مباحثی میپردازم که اکنون برای درک کانت و ایدهآلیسم آلمانی مهم است. اما پیش از بررسی این مباحث، نکتهای را باید دربارهی حالوهوای عمومی عقاید در آلمان این زمانه بیان کرد. در تمامی کشورهای پروتستانی اروپای غربی، بیداری فکری موسوم به روشنگری وجود داشت. کانت نوشت که «روشنگری رهایی انسان از قیمومتِ خودخواسته است».
قیمومت، اجازه دادن به دیگری یا درخواست از اوست تا کار اندیشیدن را به جای خود فرد انجام دهد، و خودخواسته است، چون بیشتر انسانها مهارت و شجاعت استفاده از عقل را در خود پرورش نمیدهند. آنان آزادی خود را تسلیم کسانی میکنند که در موضوعات سیاسی، دینی، و اخلاقی به جایشان میاندیشند. کانت اعتقاد نداشت که در «عصری روشنگریشده» زندگی میکند اما میگفت در عصری زندگی میکند که پیشرفت به سوی اندیشهی مستقل در آن جریان دارد؛ یعنی «عصر روشنگری». اما شکلهای خاص روشنگری کشوربهکشور باهم تفاوت داشتند؛ روشنگری به شکل خاص قیمومت در هر کشوری وابسته بود که اندیشمندان میخواستند خود را از آن رها سازند.
روشنگری آلمانی در محیطی فئودالی با شمار فراوان سلطنتهای مطلقهی کوچکی پا گرفت که اطاعت کورکورانهی لوتری و نظارت شاه محلی این اطمینان را به وجود میآورد که رعایا (بورگرها) نظم تثبیتشدهی امور را با ترسی مقدس رعایت کنند. درحالیکه فیلوزوفهای فرانسه نهتنها ضدکشیش بلکه ضددین بودند (ماتریالیستها، خداناباورها، آزاداندیشها، شکاکیون)، ویژگی منحصربهفرد روشنگری آلمانی این بود که اساساً انگیزهای عمیقاً مذهبی داشت.
زهدپرستی آلمانی که جنبش بیدار دینی در اواخر سدهی هفدهم بود وجوه اشتراک زیادی با فرقهی تحت پیگرد ژانسنیست در فرانسه و جنبش متدیست داشت که تازه در انگلستان رواج یافته بود. زهدپرستی به معنای بازگشت به شکل سادهتر لوترانیسم بود و بر جنبههای عاطفی و اخلاقی تأکید بیشتری میکرد تا بر جنبههای آیینی و جزمی کلیسای قانونی. گردهماییهای شبانه برای دعاهای جمعی به جای کلیسا در خانههای زهدپرستان برگزار میشد؛ هر فرد خود را کشیش میدانست و منبع الهام خود را از قرائت خویش از متون مقدس برمیگرفت و درسهای آن را در زندگی روزمره به کار میبست.
اگرچه این جنبش عاری از عناصر غیرمنطقی نبود، از آنرو که اعضای خود را به عدم تسلیم در برابر فرد دیگری که به جای آنها میاندیشد تشویق میکرد، روشنبینانه بود. طبعاً همهی اینها کثرت عقاید و تنوع ایمان را به وجود آورد اما تأکید آن بر کار خیر (مثلاً احداث مدارس و یتیمخانه) آن را در راستای جنبش روشنگری در کشورهای دیگری قرار داد که انگیزهشان شاید روشنفکرانه و سیاسی بود.