دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

انسان والا

انسان والا
درحال حاضر موجود نمی باشد
انسان والا
  • موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
  • مدل: 147305 - 67/4
  • وزن: 0.40kg
0 ریال

انسان والا

نویسنده: رحمت فیضی
مترجم: جلال خلعت بری
ناشر: بنگاه نشر پروگرس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 345
اندازه کتاب: رقعی کالینگور روکشدار - سال انتشار: 1978 
دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : نو ؛ لبه روکش کتاب سائیدگی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

در آن تابستان من در خانه خویشاوندمان در یکی از دهات کوهستانی آبخازستان زندگی می‌کردم. تمام خانواده ــ مادر و دو دختر و دو پسر بزرگسال ــ از صبح سر کار می‌رفتند. بعضی برای وجین کردن ذرّت، بعضی برای برگ‌چینی توتون و من تنها می‌ماندم. وظایف آسان و مطبوعی داشتم.

من موظف بودم که به بزغاله‌ها خوراک بدهم (یک بغل سرشاخه گردو و فندق که برگ‌هایش خش‌خش می‌کرد)، ظهر از چشمه آب تازه بیاورم و به طور کلّی مواظب خانه باشم. اساساً چیزی نبود که مواظبت خاصی لازم داشته باشد، ولی گاهی به‌ندرت لازم می‌شد که داد و قالی راه بیندازم تا قرقی‌ها نزدیکی انسان را احساس کنند و به جوجه‌های صاحبخانه حمله نکنند...

در سال دشوار ۱۹۴۱ ( نخستین سال جنگ کبیر میهنی ) نخستین قطار حامل کودکان بی سرپرست به ازبکستان وارد شد. شا احم شا محمودف که یک کارگر تاشکندی بود مانند بسیاری دیگر پسر بچه ای را به فرزندی قبول کرد...

مهرنسا سفره را جمع کرد. سماور را تکاند. فوت کرد. آب در آن ریخت و گذارد تا جوش بیاید. می خواست تا آمدن شوهرش رختها را بشوید. اما یک دفعه متوجه شد که آب جوی بسیار کم شده. از اینکه از شب آب برنداشته بود افسوس خورد و دو سطل برداشته به طرف حوض رفت. همینکه میخواست سطلها را با آبگردان پر کند، در باز شد و خاله اقبال که همه او را “اقبال ستنگ” می نامیدند، وارد حیاط گردید و در حالیکه نگاهش به کارگاه آهنگری بود گفت:

– مثل اینکه آقا داماد خونه نیست. صدای تق تق چکشش نمیاد.
و نزدیک مهرنسا که رسید، آغوشش را به رویش باز کرد: احوالتان چطوره؟

مهرنسا آبگردان را با تانی کنار گذارد و با اکراه بلند شد. چهره اش گرفته بود و در دل غر می زد:”با این سن و سالش کردارش درست مثل دختربچه هاست. حرفشو ببین: آقای داماد!” اما همینکه چشمش به چشم مهمان افتاد، بی اختیار چهره اش شکفت. زنها راست می گویند که اقبال ستنگ، چشمان سحرآمیز دارد و با یک نگاه انسان را مجذوب خود می سازد. مهرنسا هم اکنون این را احساس نمود…

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات