دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

الیا

الیا

نویسنده: مجتبی صادقلو
ناشر: متخصصان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 96
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1402 - دوره چاپ: 1


مروری بر کتاب

دو نان تازه و برشته گرفته‌‌بودم و کوه‌‌های پوشیده از برف اطراف را نگاه می‌‌کردم. برای خودم آواز می‌‌خواندم. برای یک لحظه چشمانم را بستم که ناگهان نور سرخ شدیدی آزارم داد. کمی ترسیدم و سریع چشمانم را باز کردم. هوا همچنان نیمه‌‌ابری و مسیری که در آن راه می‌‌رفتم کاملاً سایه بود. انگار برای یک لحظه یک لامپ قرمز بزرگ پشت پلک هایم آویزان کرده بودند. به نظرم یک توهم بود. خوشحال شدم از این که احتمالاً فقط یک توهم بود، احتمالاً. من این روستا را با همین رنگ و بوی سبزش دوست داشتم. روستای ما در دو طرف یک رودخانه قرار گرفته. یا شاید بهتر باشد بگویم یک رودخانه روستای ما را به دو بخش تقسیم کرده که این دو بخش فقط توسط یک پل به هم متصل می‌‌شدند تا اینکه چند ماه پیش همان پل هم فرو ریخت و حالا دیگر اهالی با قایق عرض رودخانه را طی می‌‌کنند.

متأسفانه نانوایی در نیمه دیگر قرار دارد و من هر روز برای گرفتن نان تازه که همسر عزیزم خیلی دوست دارد، مجبورم با قایق پارویی به آن طرف رودخانه بروم. البته برای من کار آنچنان سختی نیست؛ چون تمام مردم روستا برای طی کردن عرض چند صد متری این رودخانۀ آرام، از قایق‌‌های موتوری استفاده می‌کنند و صف قایق‌‌های موتوری طویل است؛ طوری که بعضاً مردم یک ساعت معطل می‌‌شوند تا نوبتشان بشود. این در حالی است که تقریباً تنها متقاضی قایق پارویی من هستم و عملًا در هیچ صفی قرار نمی‌‌گیرم. من تنها با پنج دقیقه پارو زدن بدون هیچ صف و معطلی از این طرف به آن طرف می‌‌روم. نه اینکه فکر کنید من عاشق پارو زدن هستم و از قایق موتوری، فراری، نه اینطور نیست. درواقع من از صف متنفرم. به نظرم صفِ انسان‌‌های منتطر چیزی جز توهین به بشر نیست. صف یعنی آن قایق موتوری بیشتر از انسان‌‌هایی که می‌‌خواهند سوارش بشوند ارزشمند است. صف یعنی وقت انسان به اندازه آن قایق موتوری هم ارزش ندارد. صف یعنی بردگی.

وقتی سوار قایق پارویی دوست داشتنی خودم بودم لحظه‌‌ای چشمانم را بستم و دوباره تمام دنیا را سرخ دیدم، اما بعد از چند نفس عمیق توانستم به حالت عادی برگردم. برای دومین بار داشتم این نور سرخ مسخره را می‌‌دیدم. این که در حال انجام بعضی کارها چشم‌‌هایم را برای چند ثانیه می‌‌بندم یکی از عادات مورد علاقه‌‌ام است؛ به همین خاطر اصلاً دوست نداشتم این نور سرخ، مانعی برای لذت کوچک من از زندگی باشد. خوشبختانه حالا رودخانه را رد کرده و به نزدیکی خانه‌‌ام رسیده‌‌بودم. هوای مطبوع و آفتاب کم سوی زمستان باعث ایجاد لبخند پنهانی بر صورتم می‌‌شد. دوست داشتم همان‌‌جا وسط کوچه دراز بکشم و از تابش این آفتاب لذت ببرم، اما با اندکی خویشتن‌‌داری خودم را به خانه رساندم تا این کار را همراه همسرم و در حیاط خانه خودمان انجام بدهم.

این قاعده را همیشه رعایت می‌‌کنم. نامش را قاعدۀ دوبرابر گذاشته‌‌ام. تقریبا هر کاری را وقتی همراه الیا انجام می‌‌دهم لذتش دوبرابر می‌‌شود. تمام مشکلات خارج از خانه را به‌‌خاطر یک لبخند الیا تحمل می‌‌کنم. لبخندی که وقتی به خانه باز می‌‌گردم برای استقبال به من تقدیم می‌‌کند. آن لبخند برای من به معنای خوش آمدی، خسته نباشی، دوستت دارم و شاید ده‌‌ها معنای دیگر باشد که نمی‌توان با کلمات وصفشان کرد. هیچ‌‌وقت نفهمیدم چرا زندگی راحت و بی دغدغه پیش پدرش را رها کرد و دنبال من به این روستا آمد.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات