دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

آه ، اسفندیار

آه ، اسفندیار

نویسنده: حسن شکاری
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 208
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1385 - دوره چاپ: 1

کیفیت : در حد نو _ نو


مروری بر کتاب

گزیده داستان ها

سه تار كه ساز نبود در دستش، ساخته و پرداخته از چوب و سيم و نخ هاي ابريشمين موم كشيده. موجودي زنده بود، معشوقه اي از او، كه هرگاه به آغوشش مي كشيد گويي عشق بازي مي كرد با ساز، و با ساز حرف هاي پنهاني مي زد، وقتي كه كوك مي كرد ساز را و تمام وجودش دو گوش مي شد براي شنيدن نغمه ي سه تار، يا وقتي از پارچه اي حرف مي زد كه براي ليلا خريده بود.

از امیراکرم تا کاخ و زرتشت را چند تا بعد از ظهر گشتم، مغازه به مغازه تا بالاخره پیدایش کردم. ته رنگ بنفش گُمَش را ببین سودابه که شب‌ها فقط پیداست. آبی آسمانی هم دارد و سفید یاسی، و رنگ دور درخشنده‌ی الماسی ستاره‌های شب را، که تن لیلی اگر باشد چون راز پوشیده می‌شود لیلی برای اسفندیار، رازی که از فکر کردن به آن هرگز سیر نمی‌شود اسفندیار....

باران تندتر از چند دقیقه ی قبل می بارید، بر شیشه های پنجره ی چوبی شُرّه می کرد و از درز دو لَتِ پنجره بر کهنه ی پهن شده روی رفِ دراز و باریک می چکید. سودابه که جلو پنجره ایستاده بود، کهنه را برداشت، مثل اسفندیار که قبل از رفتن، کهنه را چلانده بود توی سطل پلاستیکی قرمز رنگ پای پنجره، آب کهنه را توی سطل گرفت، تایش زد و دوباره دراز و باریک پهنش کرد روی رف.

بر شاخه های لُخت درخت چنار که تا پشت پنجره پیش آمده بودند نور آبی کم رنگی نشسته بود؛ همان نور تابلو نئون لاجوردی رنگ سردرِ سمساری زیر ساختمان که بر آسفالت خیس خیابان خلوت جلو سمساری تابیده بود و او اگر به سقف بالای پنجره نگاه می کرد می دید که این نور آبی رنگ، چون نواری باریک بر سقف دوده گرفته کشیده شده است. اما نگاهش به گرد و غبارِ نشسته بر بلوز پشمیِ نازک توت فرنگی رنگ تنش افتاد و چند قطره آبی که بر ران های شلوار جین آبی رنگ نو اتو کشیده اش پاشیده شده بودند؛ بلوز و شلواری که پرویز ـ شوهرش ـ یک هفته قبل، از سفر به تورنتو آورده بود و صبح که برای اولین بار پوشیده بودشان.

پرویز توی سالن دور او گشته و دست به شانه و سینه ی بلوز و ران های بلند و خوش قواره ی شلوار کشیده و گفته بود: « چه به تو می آن! جنس شون هم که خوبه و نرم و لطیف. ولی چرا امروز که داری می ری پیش دکتر پوشیدی شون؟ » و او به اتاق خواب رفته بود تا عوض شان کند اما پرویز دنبالش آمده و گفته بود: « نگفتم درِشون بیاری. منظورم این بود که تا حالا چرا نپوشیده بودی شون؟ » که یکدفعه او جوشی شده و خواسته بود بگوید: « پوشیدم شون چون می خوام برم خونه ی اسفندیار برادرم، که تو چشم دیدنش رو نداری.
خواسته برم پیش فروغ دخترش بمونم تا بره دادگاه، برای طلاق دادن زنش لیلا. بخند، قهقه بزن، شادباش، ریشخند کن اسفندیار رو که به قول خودت آرزوت بود این که اون رو توی یک چنین وضعی ببینیش و از سرِکیف اردنگی نثارش کنی با یک دست گل خرزهره! »


فهرست

آه، اسفندیار
عاشقانه‌های دیرهنگام
رویاهای ما
فصل
چاه
بازگشت به خانه
تله
سایه ی مرد
دو فصل تلخ
اندو زن
ترنج ابریشم
گناه
قلعه‌ی وشاق

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات