دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

گزیده غزلیات عرفانی مولانا ؛ دور بانه ؛ سلفون

گزیده غزلیات عرفانی مولانا

نویسنده: مولانا جلاالدین محمد بلخی(مولوی)
به کوشش : علی احمدی
ترجمه انگلیسی: آرتور جان آربری
ناشر: بوته
زبان کتاب: فارسی - انگلیسی
تعداد صفحه: 518
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : نو 

 

مروری بر کتاب

مشتمل بر 400 غزل همراه با ترجمه انگلیسی

متن فارسی غزل‌ها از روی نسخ مصحح فروزانفر فراهم آمده است.بدین ترتیب که پس از درج غزل فارسی، ترجمه انگلیسی آن گنجانده شده است.

جلال الدین محمد مولوی عارف ژرف اندیش و شاعر شورآفرین قرن هفتم هجری گوینده نامداریست که اشعارش به اعتبار داشتن مضامین عرفانی و احتوای بر مفاهیم قرآنی و احادیث معتبر دینی و مباحث اخلاقی و اجتماعی ، از وزن و اعتبار بیشتری برخوردار است .

محمد که جز جلال الدین ، به لقب خداوندگار نیز شناخته شده و نامهای مولوی و مولانا نیز بر وی اطلاق گردیده است در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در شهر بلخ دیده به جهان گشود ولی به اعتبار طول اقامت و نیز رحلت و دفنش در قونیه به رومی و مولانای روم شهرت یافت .

در رنگ یار بنگر تا رنگ زندگانی
بر روی تو نشیند ای ننگ زندگانی
هر ذره‌ای دوان است تا زندگی بیابد
تو ذره‌ای نداری آهنگ زندگانی
گر ز آنک زندگانی بودی مثال سنگی
خوش چشمه‌ها دویدی از سنگ زندگانی
در آینه بدیدم نقش خیال فانی
گفتم چیی تو گفتا من زنگ زندگانی
اندر حیات باقی یابی تو زندگان را
وین باقیان کیانند دلتنگ زندگانی
آن‌ها که اهل صلحند بردند زندگی را
وین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی

***

شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی
افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر
گفتا بس است درکش تا چند از این گدایی
گفتم رسول حق گفت حاجت ز روی نیکو
درخواه اگر بخواهی تا تو مظفر آیی
گفتا که روی نیکو خودکامه است و بدخو
زیرا که ناز و جورش دارد بسی روایی
گفتم اگر چنان است جورش حیات جان است
زیرا طلسم کان است هر گه بیازمایی
گفت این حدیث خام است روی نکو کدام است
این رنگ و نقش دام است مکر است و بی‌وفایی
چون جان جان ندارد می‌دانک آن ندارد
بس کس که جان سپارد در صورت فنایی
گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را
زر ساز مس ما را تو جان کیمیایی
تسلیم مس بباید تا کیمیا بیابد
تو گندمی ولیکن بیرون آسیایی
گفتا تو ناسپاسی تو مس ناشناسی
در شک و در قیاسی زین‌ها که می‌نمایی
گریان شدم به زاری گفتم که حکم داری
فریاد رس به یاری ای اصل روشنایی
چون دید اشک بنده آغاز کرد خنده
شد شرق و غرب زنده زان لطف آشنایی
ای همرهان و یاران گریید همچو باران
تا در چمن نگاران آرند خوش لقایی

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات