دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

چشمه خورشید ؛ غزلیات پرغوغای مولانا شمس تبریزی

چشمه خورشید
درحال حاضر موجود نمی باشد

چشمه خورشید

نویسنده: مولانا جلاالدین محمد بلخی(مولوی)
به اهتمام: رضاقلی خان هدایت
ناشر: نمونه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 520
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1377 - دوره چاپ: 3

کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو

 

مروری بر کتاب 

غزلیات پرغوغای مولانا شمس تبریزی

دیوان مولانا شامل پنجاه هزار بیت است اما همه این ابیات از مولانا نیست، بلکه برخی از آنها از شاعرانی دیگر، خاصه دویست غزل از شاعری به نام شمس مشرقی است. همچنین در روزگار صفویان غزلهایی را به دیوان مولوی ملحق کردند که گروهی از محققان به انگیزه تحقیق در غزلهای وی به تکاپو برخاستند از جمله آنان رضاقلی خان هدایت است که برای اولین بار در ایران مجموعه‌ای از قصاید و غزلیات و مختصری از رباعیات مولانا را ترتیب داده است. این کتاب در سال 1284 ه تحت عنوان شمس الحقایق منتشر شده است.

تخلص اولیه مولانا که در پایان بیش از نیمی از غزل ها آمده، خموش یا خاموش است که گاه به صورت فعل خمش یا خموشید هم می آید. در پایان بخش عظیمی از غزلها هم نام صریح شمس تبریزی یا شمس الحق یا مفخر تبریز (یان) آمده است. مولانا با آنکه شعرش سرشار از آرایه های ادبی است، ولی به جای مضمون گرایی، معناگراست.

نوجویی و نوگرایی او از حد زبان و بیان و فرهنگ و دستاوردهای هنری زمانه اش فراتر است و اوزان یعنی تنوع وزنها - مجموعا بالغ بر 60 وزن - بر سحر شعر او می افزاید. مولانا قهرمان تلمیح هم هست و تلمیحات او هم به فرهنگ خاصه و هم به فرهنگ عامه مربوط است. بیشترین تلمیحات او در هر دو اثر ، قرآنی است و در واقع هیچ شاعر فارسی زبان دیگری را قبل و بعد از مولوی نمی شناسم که شعرش این گونه مالامال از تلمیحات و اشارات تو بر تو و هزارتو باشد.

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
بگویمت صفت جان تو گوش دار که جانی
ولیک پیشتر آ خواجه گوش بر دهنم ده
که گوش دارد دیوار و این سریست نهانی
عنایتیست ز جانان چنین غریب کرامت
ز راه گوش درآید چراغ‌های عیانی
رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان
که تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی
چنانک گشت زلیخا جوان به همت یوسف
جهان کهنه بیابد از این ستاره جوانی
فروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک را
سهیل جان چو برآید ز سوی رکن یمانی
دمی قراضه دین را بگیر و زیر زبان نه
که تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی
فتاده‌ای به دهان‌ها همی‌گزندت مردم
لطیف و پخته چو نانی بدان همیشه چنانی
چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد
ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی
چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید
که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی
تو بز نه‌ای که برآیی چراغپایه به بازی
که پیش گله شیران چو نره شیر شبانی
چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان
حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی
همی‌رسد ز سموات هر صبوح ندایی
که ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی
سپس مکش چو مخنث عنان عزم که پیشت
دو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سنانی
شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را
چرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی
بگیر طبله شکر بخور به طبل که نوشت
مکوب طبل فسانه چرا حریف زبانی
ز شمس مفخر تبریز آفتاب پرستی
که اوست شمس معارف رئیس شمس مکانی

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات