- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 161158 - 119/5
- وزن: 0.20kg
چرا صادق هدایت نمی میرد؟
نویسنده: فرزاد منفرد
ناشر: ورجاوند
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 64
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته کاغذ نخودی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو ؛ لبه جلد زدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
مصور
تجلی عشق در نقاشی های صادق هدایت
بعد از جنگ جهانی دوم که دنیا،به خصوص اروپا تاوات تک چشمی بودن جوامع تو تالیتر و تک عنصری روان نظام های دیکتاتوری را پس می داد.تفکر جدیدی همگام با پیشرفت های تکنولوژیکی رخ داد،که از همین نظریه یونگ یا از ماحاصل تلاش فیزیولوژیست ها نشات میگرفت.
این تفکر جدید،روان دو عنصری یا به قول «ویرجینیا وولف»(نرینه - مادینه)را به افکار جهانی معرفی کرد تا دنیای رو به رشد معاصر،در مسلخ سومین جنگ ناشی از تک قطبی بودن روان،قربانی نگردد.با عمومیت یافتن این نگرش و پذیرفتن انسان معاصر،مبنی بر وجود دو عنصر مونث و مذکر در خود،روان های تک قطبی مخرب در دو جنسیت زن و مرد،که در جایگاه حاکمیت میتواند تهدیدی برای خود و جهان محسوب شود.به آرامش نسبی رسید.
بدین شکل که اگر در روان انسان،عنصری یگانه قصد طغیان به سرش میزد،عنصر مخالف و آرام بخشی در کنار خود میافت که خشونت تک عنصری اش را تا حد زیادی تعدیل میکرد...
به گمان من براي فهم هر چه بيشتر تفكرات صادق هدايت در مواجهه با نقاشي روي جلد كتاب «بوف كور» بايد كمي وسواس به خرج داد و اندكي حوصله كرد. خطوط، يادآور شيطنتي است كه هدايت با كلمات انجام ميداد. پس اگر از زاويه تكنيك و اصول طراحي به نقاشي نگاه كنيم، شايد اسم نقاشي هم نشود روي آن گذاشت. ولي مگر اين تابلوي بزرگ رنگ روغن است كه بخواهيم اينگونه به آن نگاه كنيم؟ صادق هدايت به شكلي ساده، آن را در ابتداي كتابش كشيده. معلوم ميشود كه خود هدايت هم انتظار اينكه روزگاري بعد از او آن را شاهكار نقاشي قلمداد كنند، نداشته است. پس چرا اين كار را كرده؟ اگر روش كارش اين طور بود، چرا براي بقيه آثارش نقاشي نكشيد؟ جاي تعمق همين جاست.
اين نقاشي، بيآنكه در مقياس پرترههاي «روبنس» يا ديگر شاهكارهاي نقاشي جهان سنجيده شود در نگاه نخست، چهره زيبايي است از يك زن. از لحاظ تكنيك نقاشي، شايد حرف خندهداري به نظر ميرسد ولي فيگوراتيو تصوير، حالت چشمها، ابروها و موهاي ريخته شده روي شانهها، اگر صميمانه ديده شود، نشانگر دقت هدايت بر خطوط و تلاش و تمركزش براي بازتاب جلوهاي از زيبايي است كه آن را در نقش يك زن متجلي كرده. مسلما اين نقاشي را راوي داستان نكشيده، بلكه هدايت آن را براي تسهيل درك درستي از داستانش براي خواننده ترسيم كرده است. پس هدايت، زن را زيبا ميديده است.
همين نشانه كوچك، موضوع تفكيك هدايت از راوي را عيانتر ميكند و به خوبي نشان ميدهد كه هدايت فاصله انتقادياش را با راوي حفظ كرده؛ اين نكته كليدي پنهان در نقاشي را شاپور جوركش با زيركي در سفسطههاي كلامي راوي كشف و هويدا كرده است.
اگر هدايت با راوي همفكر و همسو بود، براي سرلوحه داستانش، نقش «زن مخوف» يا چهرهاي دريدهتر از آن ميكشيد كه تقريبا هم ميتوانست با «لكاته» جور دربيايد و هم با تصويري كه راوي از زن به دست ميدهد، تناسب پيدا كند اما هدايت، عكس گفتههاي راوي عمل كرده و با كشيدن زني زيبا دريچه ديگري از خوشبيني و اميدواري به روي چشم بيننده گشوده تا نگاهش، در هم ذاتي ناشيانهاي با نگاه زنكش و عشقستيز راوي يكي نشود.
شايد كشيدن چهره زن روي گلدان كه اوج خواستههاي دروني راوي و مرهم حس تملك اوست، بيننده را دچار اين سوءتفاهم كند كه هدايت خود را در اختيار نگرش راوي قرار داده و تصوير بيجان و مورد علاقه ذهن بيمار او را براي سرلوحه داستان انتخاب كرده است؟
شايد همين طور باشد، ولي نگاهي دقيقتر ثابت ميكند كه هدايت بار ديگر به مدد بيننده آمده و جلوه ديگري از زنستيزي راوي را برايش منعكس كرده؛ اگر چنين نبود صادق هدايت تصوير زن روي كاغذ را كه راوي كشيده بود، ترسيم ميكرد. ولي ميبينيم كه هدايت، تصوير زن روي گلدان را كه نگارگري هزار سال قبل آن را كشيده و مربوط به مكاشفات راوي است در صفحه اول كتابش آورده است.
هدايت با اين كار از حدود راوي هم فراتر رفته و روحيه عشقكش و حس شيءپستياش را با نقاش همدرد او در گذشتهها پيوند ميدهد تا بيننده عمق فاجعه يعني حس تملكجويي راوي را عميقتر درك كند.
ضمنا هدايت با انتخاب نقاشي زن روي گلدان به ريشهدار بودن اين حس مخرب و مرگبار در اين بوم كهن اشاره ميكند و نگرش زهرآگيني را كه باعث دلداري راوي است به هشداري جدي براي بيننده بدل ميكند تا لااقل او بتواند حس خود را از مسموميت اين درد مزمن مصون بدارد.
اين درد مزمن، همان شيءانگاري است كه شاپور جوركش در بخش سوم كتابش از آن به زيبايي ياد كرده. البته سراسر كتاب جوركش كه به ديگر آثار هدايت نيز پرداخته جستوجوي جانفرسايي است براي بازنمايي قدرت سلطهگري آدمكهايي كه با نگاهي ابزاري سعي ميكنند، شخصيت زن را در لفاف اخلاق به مجسمهاي بيجان استحاله دهند.
نكته ديگري كه جوركش يكسره به آن پرداخته اسارت زن در حفاظ ذهن بيمار راوي است كه هستي زن را ثابت و مرده ميخواهد و عشق او به داشتن چشمان ثبت شده زن اثيري روي كاغذ.
صادق هدایت در سال 1281 شمسی در تهران، در خانواده اعتضاد الملک هدایت، به دنیا آمد. دوره دبیرستان را در 1303 به پایان برد و یک سال بعد به قصد ادامه تحصیل به بلژیک رفت اما ذوق ادبی او را از ادامه تحصیل در رشته مهندسی بازداشت. سال بعد به فرانسه رفت و تا 1308 در آنجا ماند. در همین سالهای جوانی به قصد خودکشی خود را به رود "سن" انداخت اما ماهیگیری نجاتش داد و هدایت بعداً شرح این واقعه را در داستان "زنده به گور" نوشت و آن را "یادداشت های یک دیوانه" نام نهاد. سال بعد از این رویداد به تهران بازگشت و به تالیف و تصنیف آثارش، که در فرانسه آغاز کرده بود، ادامه داد.
در ضمن نویسندگی، اگر چه علاقه ای به شغل دولتی نداشت، به استخدام دولت در آمد. نخست در بانک ملی و بعد در اداره اقتصاد و مدتی بعد در اداره موسیقی کشور مشغول به کار شد. او در این سالها سفری هم به هند کرد و زبان "فارسی میانه" را آموخت. در 1318 به عضویت هیات تحریریه مجله موسیقی درآمد و سرانجام در سال 1320 با سمت مترجمی در هنرکده هنرهای زیبا مشغول شد و تا سال 1329 که به فرانسه رفت و دیگر باز نگشت، در این شغل باقی ماند.
در فرودین 1330 در پاریس، شیر گاز اتاقش را باز کرد و به حیات خود خاتمه داد: فرجامی تلخ که زمینه ساز بحثهای مخالف و موافق درباره او بود و هست . . . هنگامی که هدایت در سال 1308 از اروپا به ایران بازگشت در تهران دوستان فراوانی داشت اما با سه تن از آنان یعنی بزرگ علوی و مسعود فرزاد و مجتبی مینوی بیش از دیگران نشست و برخاست می کرد. این چهار تن "پاتوقی" داشتند و در دیدارهایشان در باب فرهنگ و اجتماع، به ویژه ادبیات فارسی، دیدگاه های تازه ای را مطرح می کردند و نام گروه خود را "ربعه" نهادند.
گرچه فضیلت تقدم نگارش داستان کوتاه فارسی، به سبک جدید، از آن جمالزاده است اما تبلور هنری داستان نویسی معاصر ایران را در آثار صادق هدایت باید دید. داستانهای هدایت، حتی داستانهایی که در زمینه رئالیسم اجتماعی نوشته شده اند، از مرز انتقاد سطحی، که معمول زمانه بود، فراتر می روند و به لایه هایی می رسند که به جای سخنوری و توصیف، به تجسم و تصویرسازی ناب ارتقاء می یابند.
مطالعات هدایت در زمینه های فرهنگ ایران باستان و اندیشه های آریایی و تفکر بودایی و مکتبهای جدید ادبی و روانشناسی غرب از یک سو و گرایش عمیق او به مکتب ادبی سورئالیسم از سوی دیگر، در شخصیتش چنان تاثیری نهاده بود که او را به یک نویسنده تأثیرگذار تبدیل کرد. هدایت در بخشی از داستان هایش از دیدگاه راوی آشفته ذهن و حساسی، رنج ها و نومیدی های روشنفکران عصر خود را به شیوه ای سمبلیک و هنرمندانه توصیف می کند.
هدایت در آخرین سفر با امید فراوانی قدم به پاریس می گذارد تا از فضای خفه کننده ایران دور شده و بقیه عمر را به دور از لکاته ها و خنزرپنزری ها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و به شهرت و جایگاهی که لایق آن است برسد و با درآمد حاصل از آن زندگی ای مستقل، که در آن که زیر دین خانواده اش نباشد، تشکیل دهد.