دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

پرواز روح

پرواز روح

نویسنده: سیدحسن ابطحی
ناشر: کعبه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 224
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 14

کمیاب - کیفیت : در حد نو ؛ جلد کتاب سائیدگی و رد تاخوردگی مختصری دارد


مروری بر کتاب

کتاب پرواز روح وی اختصاص دارد به شرح ۴ سال آشنایی نزدیک وی با حاج ملا آقا جان زنجانی و همچنین شرحی از زندگی بعضی استادان وی مانند آقایان کوهستانی، شیخ حبیب‌الله گلپایگانی، شیخ محمد کوفی، سید علی رضوی، شیخ علی فریدة الاسلام کاشانی.

وقتى شما كلمه ى «پرواز روح» را در اوّلين برخورد به نام اين كتاب شنيديد و يا در پشت جلد اين كتاب خوانديد، چه احساسى به شما دست داد؟قطعا جواب مى دهيد: معنويّت، روحانيّت، پرواز به عالم حقّ و حقيقت، قطع از علايق و پيوست به عالم حقايق.پس اگر شما فردى را كه روحش متّصل به جهان ديگر، قلبش آگاه، خدايش او را به عنوان شيعه و پيرو واقعى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) برگزيده و دلش را سرشار از محبّت آنها قرار داده مى ديديد، چه احساسى به شما دست مى داد؟

يك ساعت مجالست با اين مردى كه قهرمان مطالب و حقايق اين كتاب است انسان را عوض مى كرد، انسان را متوجّه به خدا و دل را مملوّ از محبّت على (عليه السّلام) و فرزندانش مى نمود.اين مرد بزرگ مرحوم «شيخ محمود عتيق» معروف به «حاج ملاّ آقاجان زنجانى» (رضوان اللّه  تعالى عليه) بود.

ايكاش شما هم او را مى ديديد، ايكاش افرادى اين چنين در اجتماع ما باز هم پيدا مى شدند، يا اگر هستند ما آنها را مى شناختيم.امّا گفته اند: گفتگوى خوشى و شادى نيمى از آن است.پس مى گوئيم و آنچه ديده ايم مى نويسيم و به همين دلخوش و شاديم.

دوازده سال قبل كه تازه قلم به دست گرفته بودم و اوّلين اثر خود را به نام «اتّحاد و دوستى» مى نوشتم و اين مرد بزرگ تازه وفات كرده بود، شبى در عالم رؤيا او را ديدم به من گفت: «تو نويسنده شدى ولى چيزى در شرح حال من ننوشتى». من تا امشب كه شب چهاردهم ماه مبارك رمضان 1395 هجرى قمرى است باز هم ننوشته بودم، نه به خاطر تمرّد از درخواست ايشان، بلكه مى ترسيدم مطالبى را كه مى خواهم بنويسم در خور استعداد افراد كم درك نباشد، آنها نتوانند آن مطالب را درك كنند. ولى از قديم گفته اند: «ما لا يُدْرَكُ كُلُّهُ لا يُتْرَكُ كُلُّهُ».

لذا در اين شب تصميم مى گيرم كه آنچه از حالات ايشان خودم ديده ام و يا از افراد مورد وثوق شنيده ام بنويسم. و چون حدود بيست سال از آن زمان گذشته نمى توانم به خصوص مطالبى را كه يادداشت نكرده ام به طور دقيق بنويسم، ولى آنچه را كه مى نويسم اصل كلّيش صحيح است، مذكِّر است، براى سالكين الى اللّه  مفيد است، مورد تأييد آيات قرآن و روايات است.

و ضمنا بايد بدانيد در اين كتاب نمى خواهم نقّالى كنم، رمّان نويسى كنم، وسيله ى  سرگرمى شما را فراهم آورم،

شرح زندگى يك فرد از روز تولّد تا وفاتش را به عنوان تاريخ و رجال بنويسم؛ بلكه مى خواهم شما با مطالعه ى اين كتاب برداشتهائى از چهار سال زندگى صحيح خداپسندانه ى يك ولىّ خدا كه من با او بوده ام داشته باشيد، اين كتاب فقط آنچه را كه همه روزه از خدا در نمازها مكرّر مى خواهيم «صراط مستقيم» راه راست، راه سعادت و خوشبختى را معرّفى مى كند، تا آن را بشناسيم و بدانيم كه چگونه مى توانيم آن را به دست آوريم.

لذا آن مطالب عاليه و حقيقى را در قالب شرح زندگى يك ولىّ خدا نگاشته ام و ملزم به اين كه قضايا را مو به مو و بدون كم و زياد بنويسم نبوده ام.به اين جهت از پراكندگى مطالب، نامنظّمى شرح حال و توضيح ندادن خصوصيّات زندگى اين عالم بزرگ معذورم.اميد است پروردگار متعال مقامات او را در آن عالم، برتر قرار دهد و از گوهر گرانبهائى كه در قلب او قرار داده بود، يعنى محبّت اهل بيت عصمت (عليهم السّلام) به ما هم عنايت فرمايد.
«آمين»

خاطره اول: زندگی بهاری در سایه پرواز روح

بسم الله الرحمن الرحیم

خانمی سی وسه ساله هستم. ده سال پيش ازدواج کردم امامتاسفانه همسرم معتاد بود و زندگی بسيار کثيفی داشت اغلب دوستانش را درمنزل استيجاری که داشتيم می آورد و ساعات زيادی را باهم بودند. همسرم مردی بسيار بداخلاق است کمتر روزی بودکه زير بارکتکهای او سياه و کبود نشوم بسيار بددل و شکاک بود وقتی از خانه بيرون می رفت کفشهای مرا باخودمی برد تامن نتوانم جايی بروم. من هم جرأت هيچ کاری نداشتم حتی جرات شکايت کردن ازاو را نداشتم.

خصوصا که دو تا دختر داشتم و ازآينده آنها می ترسيدم بهرحال کارم گريه و زاری شده بود شديدا احساس بدبختی می کردم. بشدت نااميد شده بودم فکر می کردم اين سرنوشت تلخ گريبانگير من هست هيچ روحيه ای برای ادامه زندگی نداشتم خودرا بدبخت ترين افراد می دانستم. اما خدای عزيزم مرافراموش نکرده بود وقتی که به انتهای نااميدی و بدبختی رسيده بودم مرا در آغوش پرمهر خويش گرفت. يک روز که خيلی خسته و درمانده بودم خانم برادرم کتابی به من داد تا مطالعه کنم اول خيلی تمايل به مطالعه نداشتم چون حوصله اين کارها برايم نمانده بود اما نمی دانم اين کتاب چه بود؟

درست است چندورق کاغذ بود اما گويا با من حرف می زد و مرا بسوی خود می خواند بهرحال بعداز چندی آن را خواندم يک بارکه بطور کامل آن را خواندم مثل برق گرفته ها شده بودم نمی دانستم چه چيزی درست است؟ آيا اين مطالب حقيقت دارد؟ گاهی به خودم نهيب می زدم تو چرا اين چيزها را نمی دانستی؟ بهرحال بارديگر و بارهای ديگر آن را خواندم و همانطورکه اسم آن کتاب بود مرا پرواز داد، روحم را به پرواز در حقايق وادار کرد اين کتاب کشتی نجات من شد و مرا از خواب غفلت بيدار کرد من تازه فهميدم زندگی يعنی چه؟ خوشبختی و بدبختی چيست؟ و باچه معياری آنها رامی سنجند؟ و آن وقت بود که سعی کردم گذشته هايم را جبران کنم و با استاد معظم نويسنده محترم کتاب پرواز روح تماس گرفته و از آن جناب رهنمودهايی گرفتم که مرا از آن زندگی جهنمی نجات داد.

با لطف خدا و انجام دستورات و رهنمودهای استادم زندگی ام خيلی بهتر شده همسرم آرامتر است. در مرحله استقامت بودم که تصادف شديدی کردم بطوریکه دکترها قطع اميد کردند چون خونريزی داخلی کرده و روده هايم پاره شده بود. در اتاق عمل قبل از بيهوشی تنها امام زمانم ارواحنا له الفداءرا صدامی زدم دکتر ها به حالم اشک می ريختند و منقلب شده بودند اما خدای عزيزم به من روحيه عجيبی داده بود تمام درد و ناراحتی ها را تحمل کردم. حدودچهارماه بيمارستان بودم و در تمام آن مدت با اينکه قدرت بر تحرک اعضای بدنم را نداشتم اما با اشاره نماز می خواندم و اعمالم را بخوبی انجام می دادم همه ازمن قطع اميد کرده بودند اما من به خدا اميد داشتم و به لطف او روز به روز حالم بهتر شد.

ديگر اعتياد شوهر، مشکلات اقتصادی، مريضی برايم درد نبود درد من درد دوری از خدا بود، درد غربت مولا بود، چون به اينها فکر می کردم و از مواليانم کمک می گرفتم روز به روز زندگی ام وارد مرحله جديدی می شد. بعد از سه سال خدای تعالی فرزندی به من عنايت کرد در دوران حمل بخاطر عملهايی که کرده بودم بشدت مشکل پيداکردم دکتر اين حمل را برای من خطرناک اعلام کرد پزشکی قانونی اجازه سقط جنين داد اما وقتی به مرجع تقليدم مراجعه کردم ايشان اجازه ندادند لذا من با توکل به خدا ی تعالی اجازه سقط فرزند را ندادم و با هرمشکلی که بود فرزندم بدنيا آمد و خدای عزيزم فرزندی سالم بدون هيچ مشکلی به من عنايت کرد که وجود اين فرزند نقطه عطفی در زندگی من شد و برکت بسيار ی به زندگی من داد.

اکنون همسرم بسيار آرام شده و زندگی خوبی رامی گذرانيم اما  همه اينها مرهون آن کتاب معجزه گر بود که اگر آن را مطالعه نمی کردم و با حقايق آشنا نمی شد نمی دانم الان در چه وضعی بودم اما بطور کلی اول طلاق می گرفتم و درآن تصادف يا جان می سپردم و يا در بدترين اوضاع قرار می گرفتم اوضاعی که تماما بدبختی و فلاکت بود اما الان با افتخار می توانم بگويم من بوسيله اين کتاب نجات يافتم و ازخواب غفلت بيدار شدم ونه تنها بيداری من از خواب غفلت سبب نجات من دردنيا و آخرت گرديد بلکه همسرم و فرزندانم را هم نجات داد زيرا من امروز با افتخار می توانم بگويم گناه نمی کنم، و اجباتم را انجام می دهم ,درصددمعالجه صفات روحی زشت و امراض قلبم هستم و سعی می کنم دراين راستا فرزندانم را تربيت کنم و با اعمال صفات خوب در رابطه با همسرم اور اهم بسوی خوبی ها سوق دهم و الان در محيطی آرام با يک ديگر زندگی می کنيم.

خاطره دوم: خاطرات روزهای جهالتم

بسم الله الرحمن الرحیم

این مطلب را از سایت پربار نورانیت بنام بازهم پرواز روح در خصوص اثرات روح بخش و زندگی بخش کتاب ارزشمند پرواز روح برایتان اورده ام: دختري شلوغ و پرهياهو در شهري شلوغتر و پر صداتر بودم. دختري كه سراپا هيجان و نشاط بود و هر لحظه بدنبال هيجاني جديد خود رابه آب و آتش ميزد. دختري كه درخانوادهاي مدرن و امروزي با داشتن بالاترين امكانات رفاهي هر چه ميخواست فراهم بود. دختري كه به خواستههاي دنيوي خودكاملاً رسيده بود. خواسته هاييكه هر دختري در سن او آرزويش ميباشد خواستههايي مثل قبول شدن در دانشگاه و رسيدن به رشتههاي خوب دانشگاهي و درس خواندن در دانشگاه تهران و… اما اين روح متلاطم من با اين مسائل اقناع نمي شد. گويا بدنبال چيز ديگري بود. چيزيكه او ميخواست وراي اين مسائل بود ولي من غافل و جاهل هر لحظه بدنبال گمشدهي خود در كوره راهها ميگشتم و هيچ توجه نداشتم كه اينها مرا به سراب ميبرد بجاي آنكه به چشمه زلال راهنمايي نمايد.

روزها و ماه ها از پي هم ميگذشت و سرگرداني و حيرت وجود مرا چون منگنهاي در خود گرفته بود و چارهاي نداشتم تا اينكه در تابستان سال ۱۳۷۱ كتابي بدستم رسيد. كتابي متفاوت با آنچه كه تاكنون خوانده بودم، كتابيكه در ظاهر از همين الفاظ و كلمات استفاده كردهبود، اما در حقيقت درياي بيكراني بود كه روح تشنه هر فردي را جوابگو بود و هر كس به آن مراجعه ميكرد متاعي متناسب با خود مييافت. از همان روز اول تحت تاثير شخصيت معنوي حاج ملا آقاجان رحمة الله عليه قرار گرفتم و اين مسئله روز بروز مرا بيشتر منقلب ميكرد تا اينكه به اين فكر افتادم كه با روح آن مرحوم ارتباط برقرار كنم.

با خواهرم مشغول شديم و لطف خدا شامل حالمان شد و توانستيم با روح آن مرحوم ارتباط برقرار كنيم. سؤال و جواب زيادي بين ما رد و بدل شد. درضمن سؤال كرديم كه آيا نويسنده كتاب پرواز روح مورد تاييد شما هستند؟ آن مرحوم فرمودند: بله «عالِم» در آن روز نفهميدم منظور چيست و آن روز گذشت. كتابي كه دست ما بود چاپ قديم بود و آدرس و نشانهاي از نويسندهي كتاب در آن نبود. در يك ارتباط ديگر خواهرم از ايشان سؤال كرد چه كسي است كه مورد تاييد شما باشد و ما بتوانيم از طريق ايشان به كمالات برسيم؟ ايشان فرمودند برويد پيش (سيد حسن) بعد خواهرم گفت: آيا شما منظورتان نويسنده كتاب پرواز روح است؟
فرموند:
بله و بعد فرمود چرا نمي رويد مشهد؟ و ما ازاينجا فهميديم كه حاج ملا آقاجان به رفتن ما به مشهد و ملاقات با نويسندهي كتاب خيلي اهميت ميدهند و به همين منظور براي ديدن نويسنده كتاب و اينكه سالها بود به زيارت مشرف نشده بوديم، تصميم گرفتيم  هر چه زودتر مقدمات سفر را فراهم كنيم. اما تهيه بليط در اواخر تابستان و اينكه در آن شهر بزرگ يك نفر را كه فقط اسمي از او مي دانيم پيدا كردن، بظاهر امري سخت و شايد محال بود.

ولي در حقيقت ما متوجه نبوديم دستي غيبي و عنايتي الهي از همان ابتدا بر سر ما بود و ما را كمك مي كرد براحتي بليط تهيه كرديم بطوريكه اصلاً فكرش را هم نمي كرديم و بعد دريك جريان كاملاً اتفاقي كتابي بنام دو مقاله بدستمان رسيد كه مربوط به آن مقام عالي مي شد و از طريق آدرس و شماره تلفن مندرج در كتاب توانستيم با نويسنده كتاب ارتباط پيدا كنيم و اجازه ملاقات خصوصي گرفتيم. در آن ملاقات جريان را براي آن جناب توضيح داديم و از آن روز به بعد بود كه ما مستقيماً تحت نظر ايشان مشغول به حركت و سير الي الله شديم و بعد از آن هم حاج ملا آقاجان كم كم ارتباطشان را با ما كم و بعد قطع كردند زيرا دست ما به سرچشمه رسيده بود و نيازي به اينگونه ارتباطات نبود.

لازم به توضيح است كه روش ارتباط ما با مرحوم حاج ملا آقاجان روش كاملاً صحيحي نبود ولي از آنجا كه بنابر لطف الهي و هدايت ما بود از همين طريق توانستيم به نتيجه برسيم. اما امروز بعد از گذشت ۱۲ سال از آن روزها وقتي به آن جريانات و سخنان مرحوم حاج ملا آقاجان فكر مي كنم كاملاً معناي بعضي كلمات ايشان را درك ميكنم و ميفهمم منظور از (عالِم) چيست. چرا كه او عالمي است كه در طي اين سالهاي متمادي با اتكا به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام هرچه سؤال از محضرش شود جواب داده و با اتكاء به خداي تعالي و ائمه معصومين عليهم السلام صدها و بلكه هزارها نفر را از جهالتها و خواب غفلت نجات داده و به تزكيه نفس رسانده است. متشكرم انشاء الله مورد عنايت خاص الخاص حاج ملاآقاجان زنجاني واقع شويد.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات