دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

هوای آفتاب

هوای آفتاب

نویسنده: سیاوش کسرایی
ناشر: کتاب نادر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 108
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

واپسین شعرها

سیاوش کسرایی در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.
بسیار زود به همراه خانواده اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیت‌های ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی اش را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سال‌های پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.

شاهکار او منظومه آرش کمانگیر است. وی از شاگردان نیما بود که به او وفادار ماند.ضمن آنکه سالیان دراز در حزب توده فعال بود و در کنار شعر به مسایل سیاسی نیز می‌پرداخت. به همین دلیل گروهی او را شاعری مردمی می‌نامیدند.

این شاعر در شعر خود هم ار خود سخن میگوید هم از اجتماع.  در شعر هم او روح اجتماعی و حماسی جلوه گر است هم روح غنایی و تغزلی .کسرائی در اولین مجموعه خود که در ۱۳۳۷ به نام اوا منتشر ساخت نوعی شعر فردی ارائه میکند که زبانی زیبا ولی نه چندان مستقل دارد
در میان اشعار وی منظومه آرش کمانگیر که در سال ۱۳۳۸ منتشر ساخت از لحاظ اجتماعی و به سبک حماسه سرایی و شعر غزل برای درخت از لحاظ سبک و محتوا درخشش خاصی دارند.

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می‌کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها
دلم هوای آفتاب می کند

خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت، به دره های سایه دار
و مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می‌کند

نه آشنا نه همدمی
نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه‌ها و کوچه‌ها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب می‌کند

چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیام
نوازشی نمی‌دهد
اگر چه اشک نیم شب
گهی ثواب می‌کند
نشسته‌ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام و شیوه‌ای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، سخن ز جاودانگی ست
امان ز شبرو خیال
امان،
چه ها که با من این شکسته خواب می کند

اگر چه بر دریچه‌ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال می‌کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب می‌کند.

***

غروب می رسد
غروب من هم
پچپچه هایی در گوشم می پیچد
می اندیشد
به اوراق سیاه مشق ها
به نامه ها و نامه های عاشقانه
به کتاب و کتابهای ممنوع

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات