دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

نفرین زمین

نفرین زمین

نویسنده: جلال آل احمد
ناشر: نیل
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 293
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1346 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ فاقد شناسنامه و  جلد اصلی

 

مروری بر کتاب 

همراه با نقش هایی از هانیبال الخاص

ده دوازده روز به عید مانده بود که بنده به عبوی گفتم این کاسبی کساد است و یک کاری برای بنده پیدا کنید ، چه زمستانی هم بود.خلاف ادب است مثل خایه ی حلاج ها می لرزیدیم .اهالی برای آب دادن به گاو و گوسفند هم از خانه در نمی آمدند ، چه رسد برا ی خرید از بقالی .به ابوی عرض کردم این کاسبی به جز ضرر چیزی ندارد .عرض کرد چرا مثل بقیه نمی روی دنبال کار مزرعه ؟ عرض کردم توی این سرما کدام کار مزرعه ؟ فرمود مگر همه چه می کنند ؟دستت چول است یا پات چلاق ؟

این شد که بنده قهر کردم ، و دیگر خانه نرفتم .دو سه بار همه به والده گفتم ، باز هم جوابی نیامد .و بنده بسیار برزخ بودم و همان در دکان یک چیزی می خوردم و می خوابیدم ، تا شب عید ابوی در دکان که زود دکان را ببند بیا منزل .از روی دلتنگی گفتم بسیار خوب ، اما نرفتم .تا این که والده آمد و فرمود چرا نمی آیی ؟به او گفتم شما بروید من هم می آیم .و مشغول جمع آوری دکان شدم که در را ببندم و بروم در پستوی دکان بخوابم ، که باز والده آمد و شامم را آورد و فرمود که ابوی خیلی برزخ است .

گفتم دیگر فایده ندارد ، اگر می خواهی حق مادری را تمام کنی ، هر چه پول داری تا صبح به بنده برسان که دیگر ماندنی نیستم .رفتم در قهوه خانه و یک نفر که عمله ی قنات را که آن جا می خوابید و اسمش صمد بود ، صدا زدم گفتم آمد شام خورد و رفت .بنده هم یک خورده رادیو گرفتم و بعد در دکان را بستم و خوابیدم و صبح زود ابوی آمد به اوقات تلخی که چرا شب نیامدی منزل ؟گفتم دیر وقت بود ، نتوانستم .گفت بعداز ظهر ببند و بیا منزل .گفتم امروز عید است و باید کاسبی کنم .ابوی دیگر چیزی نگفت و تشریف برد،تا ظهر شد و والده امد و ناهارم را آورد .همین که ناهار تمام شد ، باز ابوی آمد با ولی بگ سربنه که بیا برو حمام لباسهایت را عوض کن .رفتم حمام و در آمدم تا شب شد و خانه نرفتم .این بار خود ابوی آمد شام آورد که آخر عابروی مرا بردی .

چرا این جوری می کنی ؟
بسیار خوب. 
این هم ده. دیروز عصر رسیدم. مدیر بچه ها را به خطر کرده بود و به پیشواز آورده بیست سی تایی، وسط میدانگاهی ده.
اسمش؟...

حسن آباد یا حسین آباد یا علی آباد. معلوم است دیگر. اسم که مهم نیست.
دهی مثل همه دهات.
یک لانه زنبور گلی و به قد آدمها کنار آب باریکه ای با چشمه ای یا استخری یا قناتی، یعنی که آبادی، با این فرق که من در یکی معلم ورزش بوده ام، در دیگری معلم حساب.
حالا اینجا باید معلم کلاس پنجم باشم که امسال باز شده را بردنش دیگر کار محلی ها نیست.
اصلاً نمی دانم چرا نمی گذارند مدرسه های شهر بمانم.
پنج سال است که از دانشسرا درآمده ام و همه اش ویلان...

کتاب حاضر رمانی اجتماعی و سیاسی از ندگی مردم روستایی است که معلم این دوره در طول نه ماه به صورت شبه خاطرات روایت می کند. جلال در این رمان به مساله ارباب رعیتی یا سیستم فئودالیته روستایی می پردازد و مشکلاتی که مردم روستاها در روزگار خود او با آن دست به گریبانند را نقد می کند.
قانون «اصل چهار» با شعار اصلاحات ارضی مانند اکثر دهات به این روستا هم آمده.
روستائیان، ساده و بی سواد و به نوعی عقب مانده نشان داده می شوند؛ اما هریک به نوعی با این قانون برخورد می کنند.

فهرست 

• گاهشماری
• میزان
• عقرب
• قوس
• حمل
• ثور
• کوسه برنشین

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات