دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

مشت در جیب

مشت در جیب

نویسنده: محمد زهری
ناشر: اشرفی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 119
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1353- دوره چاپ: 2

کمیاب - کیفیت :  درحد نو 

 

مروری بر کتاب


تو شدی قطره ی بارون ٬ رفتی
توی کاسه ی گل زرد
سهره اومد تو رو نوشید و پرید
بعد از اون هر جا خوندم
من صدای تو رو می شنیدم از اون
که می گفتی با باد :
«من شدم قطره ی بارون ٬ رفتم
توی کاسه ی گل زرد
سهره اومد منو نوشید و پرید !». 

دكتر محمد زهري (مرداد ١٣٠٥ تا اسفند ١٣٧٣)، زاده‏ي روستاي عباس‏آباد شهسوار (تنكابن)، سرگذشتي شگفت داشت:در چهارسالگي به تهران و ملاير و شيراز رفت و در هركرانه ‏اي چيزي آموخت و آمد و آمد تا كه سرانجام از شهريور ١٣٢٠ براي هميشه در تهران ماند.زهري كار نويسندگي را با نوشتنِ طنز و فكاهي براي هفته نامه‏ ي توفيق (١٣٢٤) آغازيد و رفته رفته به داستان‏ پردازي و جُستارنويسي روي آورد و سرانجام به شعر پرداخت.

هم در اين دوره، چندگاهي را دبير بخش شعرِ هفته نامه‏ ي فردوسي به سردبيري نصرت رحماني و سپس دبير همين صفحه در رسانه‏ ي سپيد و سياه دكتر علي بهزادي شد. از ديرينه‏ ترين و سربنام‏ ترين سروده ‏هايش يكي هم شعر ”به فردا“ (١٣٣١) بود كه در آن از جوان‏ترها مي‏ خواست نام و يادِ انسان‏ هاي سترگ و تراز نو را گرامي بدارند.

... والاتر از زندگي هنري، هنر زندگي است
گاندي

در كوره راه‏هاي خارايند تاريخ
آنجا كه زوبين سخن راه به آماجي نمي‏برد
آنجا توسن تيزتكِ شاعرانگي است كه تاختن مي‏گيرد:
حس آفريني
وراي ادراك‏هاي پنجگانه
حس ششم
اين است پيوستار بينش و عاطفه
فرايندي كه هر پنج حس ديگر را درمي‏نويسد
و پاي‏ كشان و شلنگ ‏انداز مي ‏آيد
كه تاريخ را از ديدرسي ديگر بيافريند.

يانيس ريتوس يوناني، شاعر بزرگ كمونيست حق داشت بگويد:
”شعر از آن رو حس ششم خوانده شده كه در خورندگاهِ آن و نيز در فرايند سخن، احساساتِ ما همراه با نيروهاي رواني، عصبي و ذهني به‏ هم مي‏رسند. براين بنياد، جسم و جان آدمي مهم‏ترين كارافزار شاعر است و فرزناگي جز تبلور احساس ‏ها نيست.“

تاريخ، داستاني است در قلمرو بايدها و نبايدها و شعر تاريخي است كه چگونه بودن را مي‏سرايد. ريتسوس درست مي‏ گفت كه شعر بر پديده‏ ها و فرايندهاي واگويه‏ ناپذير پرتو مي ‏افكند و بدين‏سان، يادسپار (حافظه‏ ي) آينده است.

هم‏چون سخن هنرمندانه ‏ي ديده ‏رو كه ”هنرمند، چيزها و پديده ‏ها را با خورشيدي روشن مي کند كه از آنِ سپهر“خاكستري ما نيست. 
بودا حق داشت بگويد:
”چراغِ خود باش!“:
گر آسمان مكدر
گر خاك باير است جرم من است - ما-
گردن به حكمِ تلخِ مشيت نهاده‏ايم

... بي تباران انبوهند 
مگر از كومه برآيد دودي
گيرد و آتش ژرفي گردد 
ورنه چشمم نخورد آب ز من - يا من ها - 
كابمان سرد 
نانمان گرم 
مشتمان در جيب است 
حرفمان اما 
از آتش و خون است مدام . 

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات