دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

طیب در گذر لوطی ها

طیب در گذر لوطی ها

نویسنده: سینا میرزایی , سیدمحمد حسینی
ناشر: مدیا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 240
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو

 

مروری بر کتاب

مصور

 فرهنگ لوطی گری و عیاری ریشه ای عمیق در اعتقادات مذهبی دارد. این فرهنگ در دوره صفویه وارد تمام شئون و اخلاق مردم ایران شد و هویتی خاص به خود گرفت و در طول زمان روز به روز کامل ترشد. کتاب حاضر شرح زندگی، لوطی گری و سفره داری اشخاصی چون «طیب حاج رضایی»، «مصطفی دیوونه»، «حسین کمره ای»، «چنگیز رضوان»، «مهدی قصاب»، «جواد عابدینی» و … است.

کتاب شامل دعواها و خاطرات شنیدنی از این اشخاص همراه با 200 عکس از لوطی ها، گردن کلفت ها و یکه بزن های تهران در صد سال اخیر است. «طیب حاج رضایی» که کتاب حول محور شخصیت و منش های اخلاقی وی می گردد به دنبال تظاهرات خرداد 1342 علیه رژیم پهلوی، دستگیر و تیرباران شد.

انگار همین دیروز بود که در همین کوچه پسکوچه های باغ فردوس،صمیمانه به راه می افتاد و عده ای با کلاه، کت و شلوار و دستمال هم شکل در کنارش بودند.بیشتر اهالی شوش، دروازه غار، چهارراه مولوی و باغ فردوس خاطره او را هرگز از یاد نخواهند برد.طیب؟ اما طیب حاج رضایی کیست؟

از زمانی که نام طیب را شنیده ام شخصیت او برایم در هاله ای از خاطره فرورفته است اما فکر می کنم این خاطره را غبار فراروانی در برگرفته است که می باید آن را پاک نمود.هنوزهم با اینکه درمورد طیب جستجو کرده ام، باز برایم شخصیتی جذاب و خواندنی است، مثل یک شعر سپید، مثل سپیده دم آسمان بهار، هرچند درباره ششخصیت ایشان نظرهای مختلفی وجود دارد اما چه باید کرد؟

آنانی که رفیق گرمابه و گلستان و زد خوردهای او بودند، او را شخصیتی همچون خود یافته اند، روحانیون که با او بر خورد داشتند او را آدمی نادم و بخشنده و لوطی منش و مردم دار توصیف کردند. البته ناگفته نماند و باید قبول کرد که در اواخر 1341 و اوایل 42 طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش که سرشار نفس کبوتران از بند گریخته بود، شنیده بودند که گفته بود : خدایا پاکم کن، خاکم کن.

باید قبول کرد گاهی فاصله خوبی با بدی به اندازه یک تارمو است، تا ببینیم مردم چه می گویند و چگونه تفسیر می کنند.
نمی دانم این حرف را از کدام بزرگوار و در کدام کتاب شنیده ام: دل او با ما بود، او به ما عشق می ورزید، آیا این کافی نیست؟! آری عشق ورزیدن به اهل بیت، به سادات،به آقا امام زمان، به شهید راه عشق، به وارث خون ادم آقا امام حسین علیه السلام . براستی طیب در محرم 1342 عاشقانه از همه چیز گذشت.طیب حاج رضایی را شاید نتوان باپوریای ولی و جهان پهلوان تختی و یا حُرّ مقایسه کرد، اما می توان گفت: نام نیکی از خود به جای گذاشت و این نام نیکو دلیلی بر خصلت های لوطی منشانه اوست.

ام نیکو گر بماند ز آدمی              به کزو ماند سرای زرنگار

او هرچه بود، پای حرفی که می زد، می ایستاد و این خصلت یکی از خصلت های زیبای او بود، خصلتی که در پای آن جان داد و جاودانه شد. طیب در واپسین دقایق، از ماندن، تن زد و گفت "نه" و در شمار انقلابیون در آمد، چنان که حاج مهدی عراقی از انقلابیون بزرگ در کتاب"نا گفته ها" به نیکی از او یاد کرد. در آخرین عکس های این آزادمرد در بیداد شاهنشاهی در کنار جوخه آتش اطمینان عجیبی در چهره اش موج میزند و این بازگشت اوست.

برای روشن شدن فرهنگ لوطی گری باید نگاهی به گذشته این فرهنگ داشته باشیم. محرم که میرسید، لوطی های آن زمان با تمام وجود به عزاداری می پرداختند و هنوز یاد دسته های بزرگ آن دوره در ذهن مردم مناطق جنوب شهر جاری است.آنها به یاد می آورند دسته هیئت طیب را، وقتی که دسته طیب به راه می افتاد، دسته های دیگر یا کنار می رفتند یا برای اینکه عرض اندامی کنند، با هم تشکیل یک دسته می دادند، او طرفداران پر و پا قرصی فراوانی داشت. یکی از کارهای طیب حضور در مراسمی به نام گلریزان بود.

وقتی که یک نفر از زندان آزاد می شد و یا اینکه مشکل خاصی برای یک نفر پیش می آمد طیب در زور خانه ترتیب مجلس ساده ای که چای و شیرینی پخش می کردند، می داد و هر نفر به فراخور جیب خود پس از خوردن چای و شیرینیکمک نقدی می کرد، وقتی طیب بانی مجلسی می شد دیگران نسبت به کمک نقدی از هم پیشی می گرفتند و در این مراسم، پول قابل توجهی که برای کاسبی مناسب بود، جمع می شد و آن شخص به راحتی زندگی تازه ای را شروع می کرد. این کتاب تلاشی درجهت آشنا کردن نسل جوان با آیین عیاری، لوطی گری، جوانمردی و گذشت و ایثار است.

خاطره ای از ذبیح الله بابک،یکی از کسبه:

حدود چهل پنج سال پیش، اولین با از شهرستان به تهران آمده بودم. اواسط تابستان بود، هنوز گرمای تابستان در خون و پی آدم رخنه می کرد، احساس می کردم تک تنهایم و در تهران هیچ آشنایی نداشتم، رفتم میدان تره بار، نمی دانستم چه کار کنم، از یک نفر پرسیدم کدام یک از میدان دارها با خصلت تر است، گفت: طیب خان و به سمتی اشاره کرد، نگاه کردم طیب بود با هیکلی مردانه و مناسب، رفتم جلو در حالی که صندوق های میوه را جابه جا می کرد، گفت:
_میوه می خوای
_آره
_چقدر؟
_نمی دونم
_چرا نمیدونی؟
_والله آقا طیب خان تازه از شهرستان اومدم و اصلا پول ندارم.
لبخندی زد و گفت: هرچی می خوای بردار.
گفتم: اینکه نمیشه.
گفت: میشه.
و دو صندوق انگور به من داد و گفت: این دو صندوق انگور رو ببر.
_اما من که...
نگذاشت ادامه بدهم و گفت: می فروشی، میاری.
گفتم اما چطور اطمینان به من داری.
لبخندی زد گفت: تو کاسبی و اهل کار زندگی هستی، همین برای من کافی است.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات