دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

شب های روشن

شبهای روشن

نویسنده: فئودور داستایوفسکی
مترجم: سروش حبیبی
ناشر: ماهی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 112
اندازه کتاب: جیبی - سال انتشار: 1390 - دوره چاپ: 5

کیفیت : نو ؛ لبه جلد تا خوردگی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

 داستان این رمان کوتاه در شهر سن پترزبورگ می گذرد و به ماجرای مردی جوان می پردازد که در حال نبرد با بی قراری های درونی خود است. کتاب شب های روشن با روایتی سرراست و لطیف، رنج و احساس گناه ناشی از عشقی یک طرفه را مورد واکاوی قرار می دهد. هر دو شخصیت اصلی این داستان از حسی عمیق از بیگانگی در رنج هستند؛ رنجی که باعث همسو شدن مسیر زندگی آن ها می شود. داستان رمان شب های روشن، ترکیبی درخشان از رمانتیسیم و رئالیسم است و احساسات و عواطف مخاطب را به آرامی نوازش می کند.

برای این که هشت سال است در پطرزبورگ زندگی می کنم و دوستی پیدا نکرده ام که درباره او حرف بزنم. اما راستی دوستی یعنی چه؟ مگر نه من با همه مردم پطرزبورگ آشنا هستم و آن روز دیدم که همگی بار سفر بسته و به ییلاق حرکت کرده اند! یک مرتبه دریافتم که بی کس و تنهایم! از تنهایی وحشت داشتم. سه روز تمام در یاس و اندوهی عمیق، بی هدف و سرگردان بودم. خودم هم نمی دانم چرا در این حالت بودم. تصمیم گرفتم به خیابان نوسکی یا به پارک یا بالای سد بروم و بیهوده پرسه بزنم.

هرجا که رفتم کسی را ندیدم، زیرا یک سال بود من مردم را بیش تر در همین جا ملاقات می کردم. البته آن ها مرا نمی شناختند، اما تقریبا شکل ظاهری آن ها را می شناختم و در غم و شادی شان شریک بودم.یک روز تقریبا همین ساعت بود که در فونتانکا دورا دور با پیرمردی آشنا شدم. او چهره ای متفکر و افسرده داشت.

هنگامی که او را دیدم دست چپش را به عادت سخنرانان حرکت می داد و در دست راستش یک عصای گره دار سرطلایی دیده می شد، او هم مرا دیده و علاقه ای به من پیدا کرده بود. مطمئن ام اگر روزی در ساعت مقرر در همان نقطه فونتانکا مرا نمی دید متاثر می شد. خیلی مایل بودیم به هم سلام کنیم ( مخصوصا وقتی که کاملاً سرحال بودیم ) دو روز که همدیگر را نمی دیدیم تا به هم می رسیدیم دست مان را برای سلام به کلاه مان می بردیم، اما فوری خود را جمع و جور می کردیم و از پهلوی هم رد می شدیم.

من با ساختمان ها هم آشنا هستم. موقعی که به طرف پایین خیابان قدم می زنم، مثل این که آن ها هم به سوی من هجوم می آورند. پنجره ها به من خیره می شوند. گویا هر کدام می خواهند بگویند:
« سلام، حال شما چطوره؟ حال من خیلی خوبه... یک اشکوبه دیگر به من اضافه خواهد شد. شاید فردا تعمیر کنند » و یا شاید هر کدام می خواهند بگویند:
« همین روزها نزدیک بود آتش بگیرم. چقدر ترسیدم » و از همین حرف ها، دوست دلخواه من بین آن هاست. مثل این که یکی از آن ها احتیاج مبرمی به بازسازی دارد، به همین دلیل هر روز سری به آن می زنم مبادا آسیبی ببیند. خدا حفظش کند....

شب کم نظیری بود. ازهمان شب هایی که فقط در شور شباب قادر به درک آنیم.." کتاب با این جمله آغاز می شود و روایت جوان تنها و خیال‌پردازی است که در خیابان به دختری برمی‌خورد که بر سر قراری قدیمی و عاشقانه حاضر شده است؛ تا پیمان عاشقی‌شان را ثبت کند؛ جوان چهار شب با دختر همراه می شود تا به انتظار معشوق بنشینند، سبک ساده و پر احساس داستان همراه با گفتگوهای فیلسوفانه مرد و ساده‌انگارانه دختر یک فضای رمانتیک فانتزی را پدید آورده است که داستان را خواندنی تر می‌کند.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات