دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

سپیده دم شمال بزرگ

سپیده دم شمال بزرگ

نویسنده: جک لندن
مترجم: قنبرعلی حبیبیان
ناشر : زبان

زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 451
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1361 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ عطف و جلد کتاب سائیدگی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

آنشب در تیوولی شبی آرام بود. در اطاق بزرگی که از تخته های نتراشیده ساخته شده بود ، پنج مرد به باری که در سرتاسر آن قرار داشت پهلو داده و دونفرشان در باره خواص نسبی جوشانده کاج و ابلیمو در درمان بیماری فساد خون گفتگو میکردند.سیمای آندو افسرده بود و پی در پی سکوتهای اندوهبار میکردند. دیگران به ایشان کمتر توجه داشتند. بساط قمار های جوراجور ، در یک ردیف ، کنار دیوار روبرویی قرار داشت. دور میز(کراپ)کسی نبود. یکی به تنهایی سر میز فارو باز میکرد . توپ رولت از جایش تکان نمیخورد.

گرداننده آن کنار بخاری غران، سرخ شده از زور آتش، با زنی سیاه چشم، جوان و خوش اندام که از جونیو تا فورتیوکن بنام ویرجین شناخته شده بود، صحبت میکردند. سه مرد دور میز (استدپوکر) نشسته و با دست کم و بی شور و هیجان بازی میکردند. در آنجا یک تماشاگر بازی هم نبود. در جایگاه رقص که درش از عقب ساختمان باز میشد، سایه ، سه جفت زن و مرد ،گرفته و بیحال که به آهنگ یک پیانو و ویلون میرقصیدند بچشم میخورد.

اردوی سیرکل سیتی نه متروک بود، و نه بی پول. کان کن ها از موزهایدکریک و دیگر کانهای طلا به باختر آمده بودند، خاکشویی تابستان خوب بود و کیسه های مردان از خاکه و تکه های طلا سنگینی میکرد. هنوز کلوندایک کشف نشده بود و کان کن های یوکن با کاوشهای عمیق و آتش هیزم آشنایی نداشتند. در زمستان هیچ کاری انجام نگرفته بود و آنان مانند برخی از جانوران دستخوش خواب و خلسه شبهای بلند زمستان در اردوهایی چون سیرکل سیتی بودند.
برای کان کن ها زمان بکندی میگذشت کیسه هایشان خوب پر شده بود و تنها جای سرگرمی و وقت گذرانی میخانه بود .

همین که مشتریها رفتند ویرجین که در کنار بخاری ایستاده بود با دهان باز خمیازه ای کشید و به چارلی بای تس گفت:
اگر تا چند دقیقه دیگه خبری نشه میخوام برم بخوابم. راستی چه بلایی بسر اردو آمده است؟ کسی هم مرده؟
بای تس حتی زحمت جواب دادن را به خود نداد و بنا به عادت به پیچیدن سیگار ادامه داد. دان مک دونالد میخانه دار پیشتاز و قمار باز یوکن بالایی، گرداننده و مالک میخانه تیوولی و بساط قمار آن، سر گردان امتداد پهناور و خالی آنجا را پیمود و به آن دو نفر کنار بخاری پیوست.

ویرجین از او پرسید: کسی هم مرده؟
جواب شنید که : اینطور بنظر میرسه
ویرجین با خمیازه و حالتی که گویا کار از کار گذشته گفت: پس باید همه اردویی ها مرده باشن.
مک دونالد نیشش را باز کرد و سر تکان داد و همین که لب به سخن گشود در جلویی باز شد و مردی در روشنایی نمایان گشت. یک رگه از سرما در برخورد با گرمای اطاق بخار شد و نزدیک او بطرف زانویش پیچ خورد و در طول اطاق راه یافت و رفته رفته باریک و باریکتر شد و ده دوازده قدم دورتر از بخاری ناپدید گردید. تازه وارد جارو را از گل میخ کنار در بر داشت و برفها را از چاروق و جوراب بلند المانی خود روفت. اگر یک مرد دورگه فرانسوی کانادایی از بار راه نمیافتاد و دست تازه وارد نمیفشرد او مردی تنومند بنظر میآمد.

مرد دورگه چنین خوش آمد گفت: درود دی لایت، به مولا مایه شور و صفایی تازه وارد برگشت و گفت: درود .... لوئیس، تو کی سر وکله ات اینجا پیدا شد؟ بیا عرقی بخوریم و همه چیز و درباره بون کریک بام بگو... ده یاالله...خنگه ... تکون بخور.... اون دوستت کجاست ؟ من دنبالش میگردم.

یک مرد هیکل مند دیگر از بار جدا شد تا با تازه وارد دست بدهد. الاف هندرسن و فرنچ لوئیس، دو همکار بونکریکی در آن دیار، گنده ترین مردان بودند. هرچند بیش از نیم سر و گردن از تازه وارد بلندتر نبودند ولی او در میان آن دو درست مانند یک کوتوله مینمود.

آنکه نامش دی لایت بود گفت: درود، الاف.... تو خوراک خودمی ، همینه که میگم . فردا روز تولدمه ، خیال دارم پشت تراا به خاک برسونم.... باورت میشه؟ و تو رو هم، لوئیس، روز تولدم میتوانم پشت تو رو هم بخاک برسونم ، حالیت شد؟

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات