دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

سلوک

سلوک 

نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 212
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 _ 1382 - دوره چاپ: 5 _ 3

 

مروری بر کتاب

مردی را می بیند که در سایه می رود. به درستی نمی تواند او را تشخیص بدهد. بنابراین نمی تواند بداند یا بفهمد او چگونه آدمی است.فقط احساس می کند، یا درست تر این که گفته شود یک حس گنگ و ناشناخته به او می گوید آن مرد باید برایش آشنا باشد.

اما هر چه به ذهن فشار می آورد، نمی تواند تصویر روشنی از او برای خود بسازد، یا حتی چیزهایی از او در خاطرش بازسازی کند. پس چرا احساس می کند که باید او را بشناسد، که او را می شناسد، که می شناخته است؟
و چرا ذهنش دمی از چالش باز نمی ماند؟
و این کنجکاوی...

قدم تند می کند بلکه بتواند نزدیک تر بشود مگر او را بجا بیاورد، اما آن مرد بی آن که به خود زحمت بدهد، به نسبت آهنگ گام های او، قدم هایش تند می شود و لاجرم فاصله قیس با او در همان نواخت باقی می ماند.

پس امیدی نمی تواند تصور کند برای همبر شدن با او، و این که احتمالاً بتواند با آن مرد همسخن بشود، که بتواند با دقت نگاهش کند و شاید در سلام و علیکی کوتاه صدایش را بشنود. نه،...

اما ... دوستان عزیز، با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم و جان خواننده به نظر دلنشین و زندگی بخش می آید، در جای شدنش از جان و دست نویسنده، بسی که جان فرسا و هلاکت بار است.
دست کم در تجربه شخصی می توانم بگویم آنچه مرا از پای درمی آورد، ناممکن بودن نوشتن است.
وقتی به ناچار شروع می کنم به نوشتن، چنان است که گویی به دوزخی وارد می شوم، شاید به امید آن که بهشت واری برآورم.

«سلوک» روایتگر حکایتی عاشقانه است که به قلم نویسنده ای توانا چون «محمود دولت آبادی» لحظاتی به یادماندنی و لذت بخش برای خوانندگانش به وجود می آورد.

... «تو آمدی و من با خود گفتم خجسته باد؛ طالع شد» و « او » که طالع می شد چه کسی بود و از کجا می شناختش و برای چه؛ و از چه هنگام در انتظارش روز را به شب و شب را به روز رسانیده بود؟

«...چگونه باز کنم، چگونه بگشایم راز این زاویه ازهستی آدمی را که نمی شناسم و می شناسم، که می شناسم و نمی شناسم»

یک بار،بیش از یکبار به او گفته بود «در نبودت هم،من نوزاد، از آغاز به جستجوی تو بوده ام سرگردان کوچه ها و خیابان ها در یک خانه به دوشی مستمر و در سفری که خوب به یاد می آورم از کدام زاویه ذهنم آغاز شده بود؛ و چون طالع شدی و نفس کشیدم و با خود گفتم آی... سرانجام آمد!»...

بعضی کتاب ها هستند که تا دستشون می گیری و چند خط ازشون می خونی به دستات می چسبند و تا وقتی که آخرین کلمه شون رو نخوندی نمیشه اونها رو پائین بگذاری. هیپنوتیزمت می کنند و جلوشون میخکوب میشی و همینطور تا ته خط باهاشون می روی. «سلوک» از این دسته کتابهای میخکوب کننده است که یکریز تا تهش می روی!.

«سلوک» به نوعی مانیفست دولت آبادی در رابطه با زن و عشق است. قیس که نامش یادآور مجنون است از زن می گوید و مرد شرقی و درک انسان از عشق و روابط عاشقانه و این همه، نه با اندیشه ی امروز و نه اندیشه ی مجنون نظامی هم خوانی و نزدیکی دارد. مرد، بیماری است گرفتار خودشیفتگی، آن هم از نوع روستایی و قرن نوزدهمی.

او زن را پاره ای از خود می داند و در عین حال موجودی که خدا برای خوشایند او آفریده است: «او از گوهر خودم بود که نمی دانم چگونه گم و ناپدید شد در لایه لایه های دویی؟».

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات