دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

زندگانی و آثار بهار ، دو جلد در یک مجلد ؛ گالینگور

زندگانی و آثار بهار
درحال حاضر موجود نمی باشد

زندگانی و آثار بهار

نویسنده: احمد نیکو همت
ناشر: آباد
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 366
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1361 - دوره چاپ: 2

کمیاب - کیفیت : نو


مروری بر کتاب 

«محمدتقی بهار» ملقب به «ملک الشعرا»، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و محقق معاصر در سال 1265 هجری شمسی در شهر مشهد متولد شد. پدرش متخلص به صبوری و اهل علم و ادب بود. خاندان پدری او خود را از نسل میرزا احمد صبوری کاشانی، قصیده‌سرای سرشناس عهد فتحعلی‌شاه می‌دانستند. بهار در شش سالگی نزد پدر فارسی و قرآن را به‌خوبی می‌خواند و از هفت سالگی به خواندن شاهنامه پرداخت. بهار اولین شعر خود را در هفت سالگی سرود. پدرش تا سن پانزده سالگی مشوق او در شعر و شاعری بود، اما با تغییر اوضاع ایران، افکار او دگرگون شد. او خیال می‌کرد بعد از ناصرالدین‌شاه، کسی به شعر و شاعری بها نمی‌دهد، بنابراین محمدتقی را از شعر گفتن منع کرد و او را به تجارت واداشت.

پدرش با همین خیالات محمدتقی را در اوان بلوغ داماد کرد، اما همسر و فرزندش پس از مدت کوتاهی از دنیا رفتند. پس از آن پدر محمدتقی نیز وفات یافت و یک‌مرتبه زندگی او متغیر شد. او پس از فوت پدر در سن هجده سالگی تحصیلات خود را نزد ادیب نیشابوری دنبال کرد. او برای ادامۀ تحصیل قصد رفتن به انگلستان را داشت، اما به دو دلیل از این سفر خودداری کرد؛ یکی بی سرپرست بودن خانواده‌اش و دیگری انقلاب ایران که به‌طورکلی او را وارد عرصۀ سیاست کرد.

 فعالیت‌های سیاسی بهار را به تهران کشاند. او پس از سفر به تهران، مجدد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج شش فرزند بود. محمدتقی بهار در طول ایام شباب، علاوه بر فعالیت‌های سیاسی به ترویج فرهنگ ایران و ادبیات شیرین و شریف زبان مادری خود پرداخت. صدها مقاله در امور اجتماع، سیاست و ادب و تحقیقات و تتبعات به رشتۀ تحریر کشید و آثارش در صفحه‌های جراید نوبهار، ایران، تازه‌بهار و دانشکده و روزنامه‌ها و مجلات دیگر مانند مهر ایران، ارمغان و غیره درج گردید. سرانجام محمدتقی بهار در اول اردیبهشت 1330 در خانۀ مسکونی خود زندگی را بدرود گفت.

کتاب پیش رو به قلم احمد نیکوهمت در رابطه با زندگی و آثار بهار و مشتمل بر دو جلد است. جلد اول به زندگی سیاسی و اجتماعی، خدمات مطبوعاتی، آثار، تالیفات و درگذشت محمدتقی بهار می پردازد. در جلد دوم روابط و مناسبات ادبی ملک الشعرای بهار با سخنوران، نویسندگان و خاورشناسان نامداری چون ادوارد براون، علامه اقبال لاهوری، ابوالحسن فروغی، نیما یوشیج و ... مورد بررسی قرار گرفته است. نمونه های مختلفی از نظم و نثر بهار و سخنرانی ها و چکامه های درگذشت وی دیگر مطالب این مجلد را تشکیل می دهند. 

سیل خون‌آلود اشکم بی‌خبر گیرد تو را
خون مردم‌، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را
ای شکرلب‌، آب چشمم نیک دریابد تو را
وی قصب‌پوش آتش دل زود درگیرد تو را
ور گریزی زین دو طوفان چون پری بر آسمان
بر فراز آسمان آه سحر گیرد تو را
باخبر کردم تو را خون ضعیفان را مریز
زان که خون بی‌گناهان بی‌خبر گیرد تو را
نفرت مردم به مانند سگ درنده است
گر تو از پیشش گریزی زودتر گیرد تو را
کن حذر زان دم که دست عاشق دلمرده‌ای
همچو قاتل در میان رهگذر گیرد تو را
ای خدنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی منال
مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را
خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان
هر کجا باشد بهار آخر به بر گیرد تو را

مهم‌ترین اثر بهار دیوان اشعار اوست که به اعتباری کارنامهٔ عمر او نیز به شمار می‌رود. این دیوان در زمان حیات او به چاپ نرسید. جلال متینی از بهار نقل می‌کند که می‌خواسته‌است سروده‌های خود را از صافی نقد بگذراند و منتخب دیوان خود را به چاپ برساند و از وزارت فرهنگ خواستار شده بود که دوتن آشنا با شعر و شاعری را برای پاک‌نویس اشعارش در اختیار او بگذارد، اما این تقاضا اجابت نشد.

برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت، شاعری هم‌پایه بهار نداشته‌ایم. بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه‌ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته‌ها و نوشته‌های او استناد می‌کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت. دیوان‌های شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می‌رساند.

بهار در بدیهه گویی و ارتجال، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می‌آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده‌های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می‌دادند. حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی‌آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی‌انگیخت.

قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست. گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی، فرخی، جمال الدین عبدالرزاق، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته‌است. او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیده‌ای که به تقلید از منوچهری سروده، توانسته‌است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.

هنر شاعری او را بعد از قصیده، باید در مثنویهای او دید، مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می‌رسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده‌است بسیار جلب نظر می‌کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده‌است.

بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت. قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می‌سرود. در میان غزلهای او نمونه‌هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده‌های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی‌توان گرفت، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف، گاه به تصریح و گاه به کنایه، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده‌است. بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده‌ای از خود به جا گذاشته‌است.


یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون طپیده را
یا که غبار پات را نور دو دیده می‌کنم
یا به دو دیده می‌نهم پای تو نور دیده را
یا به مکیدن لبی جان به بها طلب مکن
یا بستان و بازده لعل لب مکیده را
کودک اشگ من شود خاک‌نشین ز ناز تو
خاک‌نشین چرا کنی کودک ناز دیده را
چهره به زر کشیده‌ام بهر تو زر خریده‌ام
خواجه به هیچ‌کس مده بندهٔ زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم اشگ به ره چکیده را
بانوی مصر اگر کند صورت عشق را نهان
یوسف خسته چون کند پیرهن دریده را
گر دو جهان هوس بود بی‌تو چه دسترس بود
باغ ارم قفس بود طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
بلعجبی شنیده‌ام‌، چیز ندیده دیده‌ام
اینکه فروغ دیده‌ام دیده کند ندیده را
خیز بهار خون‌جگر جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصهٔ ناشنیده را

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات