- موجودی: موجود
- مدل: 183530 - 110/7
- وزن: 0.30kg
ریچارد سوم
نویسنده: ویلیام شکسپیر
مترجم: رضا براهنی
ناشر: دادار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 224
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
کتاب ریچارد سوم یکی از مهمترین نمایشنامههای شکسپیر است که داستان تراژیک به قدرت رسیدن شاه ریچارد سوم و سقوط وی را به پرده میکشد. به روایت شکسپیر وی مردی بدقیافه، گوژپشت، حیلهگر و خشن و برادر پادشاه وقت از دودمان پلانتاجنت است که با خود عهد کرده به هر قیمتی شده صاحب تاج و تخت شود.
نمایشنامه ریچارد سوم، پُرشخصیتترین نمایش درمیان نمایشنامههای شکسپیر است و ماجراهای آن در اواخر سده شانزدهم میلادی براساس نحوه ظهور و سقوط شاه ریچارد سوم نوشته شده است. در نمایشنامه، ریچارد سوم برای رسیدن به تاج و تخت، برادرزادههای خود را که ملقب به «شاهزادههای برج» بودند به قتل میرساند. این شاهزادهها تنها پسران ادوارد چهارم و در زمان مرگ پدرشان ۹ و ۱۲ ساله بودند.
نام این نمایشنامه معمولا در کنار نمایشنامههای بزرگی مانند هملت و اوتللو میآید. این اثر دارای داستان و روایت جذابی است که خواندنش برای همهی خوانندگان لذتبخش خواهد بود.نمایشنامهی ریچارد سوم برای نخستین بار بین سالهای 1592 و 1593 نوشته شد. این کتاب به محض منتشر شدن با استقبال خوب خوانندگان مواجه شد و چندین بار به روی صحنه برده شد. این کتاب دربارهی به شاه رسیدن و بعد سلب قدرت از یک شاه منفور است.
این نمایشنامه داستان برآمدن و فروافتادن شاهی منفور را بازمیگوید. اما شکسپیر سیمای این مرد زشتصورت و زشتسیرت را چنان تصویر کرده که حضورش بر صحنه، همهی شخصیتهای دیگر را به محاق میبرد. این هیولای بیشفقت که درراه رسیدن به تاجوتخت انگلستان از هیچ دروغ و خدعه و جنایتی رویگردان نیست، باهوشی اهریمنی و نگاهی ژرف تا اعماق وجود قربانیانش نفوذ میکند و آز و شهوت این یک یا عقل سستپای دیگری را آماج خود میگیرد. از این روست که جملگی را بهآسانی میفریبد و سرانجام به نابودی میکشاند. اما فزونخواهی و غرور بیحدش سرانجام او را نیز قرین رسوایی و تباهی میکند .
پرده اول، صحنه اول
لندن، حوالی برج لندن
ریچارد، دوک گلاستر وارد میشود. تکگویی
ریچارد:حالیا زمستان ناخشنودی ما در پرتو این خورشید یورک به تابستانی بشکوه بدل شدهست و ابرهای تیره غران فراز سر خاندان ما به ژرفای اقیانوس فرورفتهاند و حربههای فرسودهمان به یادگار به دیوار آويخته.شبیخون بیامانمان به دیدارهای شاد و لشکر نماییهای هولآورمان به رقصی موزون جای پرداخته است. جنگ دژم سیما آژنگِ پیشانی بازکرده و دیگر بر نریان خفتان پوش نمینشیند. تا لرزه برجان دشمن جبون اندازد.
بل هماهنگ با نوای دلنشین عود چمان چمان به خوابگاه بانوان میشتابد. من اما به بالا نه چنانم که درخور پایکوبی باشم و به سیما نه آنکه در آیینه مجیز خویش بگویم. آری، من که نقشی ناخوش خوردهام و از کر و فر عشق بهرهای نبردهام تا پیش پیشِ پریرویان عشوهگر بخرامم، من که از بالایی به اندام وی نصیب ماندهام و به اغوای این طبیعت ترفند باز کژسان و ناتمام و پس رانده نابهنگام نیم ساخته به این سرای سپنچ فروافتادهام، من که چندان کژپای و نابهنجارم ...