- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 131745 - 120/5
- وزن: 0.30kg
- UPC: 60
نامه های نیما
نویسنده: نیما یوشیج
ناشر: کتاب زمان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 140
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1350 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
مجموعه پنجاه نامه از«نیما یوشیج» به خانواده و دوستان
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج ، در دهکده یوش از توابع شهرستان نور استان مازندران (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ - درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی و پدر شعر نو فارسی است . نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود ، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد .
نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید . شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود . تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود . بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر ، اشعار نیما را نمادین میدانند و او را همپایهی شاعران سمبولیست معروف جهان میدانند ...
به عالیه نجیب و عزیزم
می پرسی با کسالت و بی خوابی شب چه طور به سر می برم ؟ مثل شمع : همین که صبح می رسد خاموش می شوم و با وجود این ، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است .
بالعکس دیشب را خوب خوابیده ام . ولی خواب را برای بی خوابی دوست می دارم . دوباره حاضرم .
من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر می آید ترجیح نخواهم داد . در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی ... آه ! شیطان هم به شاعر دست نمی دهد ، مگر این که در این تاریکی شب ، خیالات هراسناک و زمان های ممتد ناامیدی را به او تلقین کند
بارها تلقین کرده است : تصدیق می کنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت در بسیط زمین پرواز کرده ام . مثل عقاب ، بالای کوه ها متواری گشته ام ، مثل دریا ، عریان و منقلب بوده ام . بدی طینت مخلوق ، خون قلبم را روی دستم می ریخت . پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده ام ، کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند : زودباوری ، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی ، خفگی و گناه های عیب عوض شدند
آه ! اگر عذاب های الهی و شراره های دوزخ دروغ نبود ، خدا با شاعرش چه طور معامله می کرد
حال ، من یک بسته ی اسرار مرموزم ، مثل یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است . یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می شود . سرم به شدت می چرخد . برای این که از پا نیفتم ، عالیه ، تو مرا مرمت کن
راست است : من از بیابان های هولناک و راه های پر خطر و از چنگال سباع گریخته ام . هنوز از اثره ی آن منظره های هولناک هراسانم
چرا ؟ برای این که دختر بی وفایی را دوست می داشتم ، قوه ی مقتدره ی او بی تو ، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا می کند
پس محتاجم به من دلجویی بدهی . اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم
گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترس و لرز آن را به پیشگاه تو آورده ام . عالیه ی عزیزم ! آن چه نوشته ای ، باور می کنم . یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد . ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرمازده ی وحشی ، برای این که به مرور زمان اهلی و درست شود ، فکر و ملایمت لازم است .
چه قدر قشنگ است تبسم های تو
چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می غلتد
کسی که به یاد تبسم ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است
نیما
***
پرنده ی کوچک من
جسد بی روح عقاب بالای کمرهای کوه افتاده بود. یکی از پرنده های کوچک که خیلی مغرور بود به آن جسد نزدیک شد . بنای سُخره و تحقیر را گذاشت . پر و بال بی حرکت او را با منقارش زیر و رو می کرد . وقتی که روی شانه ی آن جسد می نشست و به ریزه خوانی های خودش می پرداخت ، از دور چنان وانمود می شد که عقاب روی کمرها برای جست و جوی صید و تعیین مکان در آن حوالی سرش را تکان می دهد
پادشاه توانای پرندگان ، یک عقاب مهیب از بالای قله ها به این بازی بچه گانه تماشا می کرد . گمان برد لاشه ای بی حرکت که به واسطه ی آن پرنده به نظر می آید جنبشی دارد ، یک عقاب ماده است
متعاقب این گمان ، عقاب نر پرواز کرد . پرنده ی کوچک همان طور مغرورانه به خودش مشغول بود . سه پرنده ی غافل تر از او از دور در کارش تماشا می کردند . عقاب رسید و او را صید کرد
اگر مرا دشمن می پنداری چه تصور می کنی ؟ کاغذهای من که با آن ها سرسری بازی می کنی . به منزله ی بال و پر آن جسد بی حرکت است . همان طور که عقاب نر به آن جسد علاقه داشت ، من هم به آن کاغذها علاقه دارم . اگر نمی خواهی به تو نزدیک بشوم ، به آن ها نزدیک نشو
تو برای عقاب توانا که لیاقت و برتری او را آسمان در دنیا مقدر کرده است ، ساخته نشده ای
پرنده ی کوچک من ! چرا بلند پروازی می کنی ؟
بالعکس کاغذهای تو برای من ضرری نخواهد داشت ، عقاب ، کارش این است که صید کند ، شکست برای او نیست ، برای پرنده ای است که صید می شود. قوانینی که تو آن ها را می پرستی این شکست راتهیه کرده است . ولی من نه به آن قوانین ، نه به این نجابت به هیچ کدام اهمیت نمی دهم
نه ! تو هرگز اجنبی و ناجور آفریده نشده ای ، به تو اعتنا نمی کنند . تو به التماس خودت را به آنها می چسبانی . اجنبی نیستی ، مثل آنها خیالات تو با بدی های زمین گنهکار سرشته است
قدری حرف ، قدری ظاهر آرایی آن ها کافی است که تو را تسخیر کند
در هر صورت اگر کاغذهای مرا در جعبه ی تو ببینند برای کدام یک از ما ضرر خواهد داشت ؟...