دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

داستانهای رمی

داستانهای رمی
داستانهای رمی
درحال حاضر موجود نمی باشد
داستانهای رمی
داستانهای رمی
داستانهای رمی
  • موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
  • مدل: 163897 - 65/4
  • وزن: 0.70kg
0 ریال

داستان های رمی

نویسنده: آلبرتو موراویا
مترجم: رضا قیصریه
ناشر: نقره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 286
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار:  1364 - دوره چاپ: 1

کمیاب -  کیفیت : درحد نو ~ نو

 

مروری بر کتاب 

بیست و هفت داستان

موراویا در داستان‌هایش فساد اخلاق، ناکامی‌های اجتماعی و جنسی و نکبت‌های دوران فاشیسم ایتالیا را منعکس کرده است. زبان او خشن، بی‌پیرایه، سرگرم‌کننده و از نظر روانشناسی، تحلیلی است. آلبرتو موراویا، نویسنده‌ی مشهور ایتالیائی، بسال 1907 در شهر رم بدنیا آمد. پدرش آرشیتکت بود، و آلبرتو در کودکی و نوجوانی برغم بیماری، زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را آموخت؛ و هنگامی که در سال 1925 اولین نوول‌اش را نگاشت، خبرنگار مطبوعات تورین، در پاریس و لندن بود.

در سالهای آخر حکومت فاشیست، کتابهایش ممنوع اعلام گردید، و موراویا ناگزیر مقالاتش را با نام مستعار می‌نوشت؛ و آنگاه که نیروهای نازی، ایتالیا را اشغال کردند، موراویا در کوهستان مخفی شد و تا مه 1944، سال سقوط حکومت نازیها در کوهستان باقی ماند...

...داستان از زبان پسری است که تصور می‌کند دارای نیروی مرموز و فق‌العاده‌ای به نام تابو ست .هر کس که با او مخالفت می‌کند و به نوعی دل او را می‌شکند، دچار مرگ یا حادثه‌ای دردناک می‌شود .از این رو کاملا به این نیرو اعتقاد پیدا می‌کند .روزی با یکی از همکارانش که مورد علاقه او نیست اجبارا همسفر می‌شود .او همواره به این می‌اندیشد که همکارش در دریا به نوعی غرق خواهد شد ;در حالی که ....

در آن زمستان، ظاهرآ برای اینکه کاری کرده باشم، با رفیقم دور رستوران‌ها به راه افتادم. من گیتار می‌زدم و او آواز می‌خواند. اسم رفیقم میلونه بود ولی او را به خاطر اینکه زمانی تعلیم ورزش سوئدی داده بود پروفسور هم صدا می‌کردند. آدم هیکل‌داری بود. حدودآ پنجاه سال داشت. بیشتر چهارگوش بود تا چاق. صورت ضخیم و کج‌ومعوجی داشت و هیکل تنومندی که وقتی می‌نشست صدای ترق و توروق صندلی بلند می‌شد.

من گیتار را بیشتر برای دل خودم می‌زدم. موقع نواختن چشم‌هایم را پایین می‌انداختم و تکان نمی‌خوردم. بهتر بگویم کارم را جدی می‌گرفتم چون هنرمند بودم و نه دلقک: دلقک‌بازی کار میلونه بود. یکمرتبه و بدون مقدمه شروع می‌کرد، سیخ به دیوار تکیه می‌داد، کلاه کوچکش را روی چشم می‌کشید، انگشت شصت را زیر بغل می‌گذاشت و شکم را از شلوار در می‌آورد و می‌انداخت بیرون، روی کمربند. درست مثل مست‌هایی می‌شد که زیر نور ماه آواز می‌خوانند.


فهرست

متعصب
باران ماه مه
اسکناس تقلبی
راننده کامیون
فکور
ولخرج
روزی نحس
دزدها در کلیسا
تابو
دلقک
بدل
دلال
نوزاد
زگیل
و...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات