دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

افسانه

افسانه

نویسنده: فریده نجفی
ناشر: شادان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 446
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 6

کیفیت: نو ؛ عطف کتاب ساییدگی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

افسانه تنها یک داستان نیست بلکه تجربه ایست زیبا برای نسل امروز و تمامی آنان که می خواهند با چشمانی گشوده زندگی را بر پایه ای از عشق بنا کنند....

پشته پشته ابر سیاه، شهر را در تیرگی و خاموشی فرو میبرد.هوا سرد بود و زمینها گل الود و لغزنده. سوز سردی از شکاف باریک درها به درون میخزید.افسانهٔ شال پشمی را بر دوش انداخت و به کنار پنجره رفت.هنوز تک تکی دانه های باران به شیشه میخورد.

همانجا ایستاد و نگاه را به منظرهَ حزن الود آنسوی پنجره سپرد. برج خاکستری کیلیسا در پس پردهٔ غلیظی از مآهعا، خوابهای آشفتهٔ دوران کودکی را به یادش می آورد. سر را به شیشه سرد و یخزده چسباند.دلش بیقرار بود.نامه را در دست فشرد :« باید امروز پستش کنم!» اندریا را دید که چون همیشه، آرام و سبکبال در جهت محوطه حیاط پشتی خانه پیش می آید.فرزند خردسال خود را در آغو ش کشید و ب**و*سهای بر بناگوش نرمش زد : « ارس جان، الان خاله اندریا میرسد. تو چند لحظه پیش او بمان تا مامان سر خیابان برود و برگردد!»

طفل، آرام از آغو شش بیرون خزید و مشغول بازی با خرس کوکی خود شد. خیابان خیس و خالی از تردد بود.نگاهی به دو طرف انداخت و در جهت شمال به راه افتاد. هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که اتوموبیلی با سرعت به سویش شتاب گرفت. وحشتزده راه خود را به سوی اپارتمانهای بیمارستانی کج کرد.اتومبیل، آب گل الود را به اطراف میپاشید و به طرف او میآمد. شروع به فریاد کشیدن کرد.

جیمی نگهبان خانه های بیمارستانی، با شنیدن فریادی متوحش و صدای سایش لاستیک اتومبیل بر آسفالت، از کیوسک خود بیرون جهید.افسانه را دید که در اثر تصادم با اتومبیل روی آسفالت افتاده و اتوموبیلی را که با سرعت از آنجا دور می شد. هراسان خود را بالای سر او رساند و دقایقی بعد پیکر بیهوش و مسدوم افسانه را، بر روی برانکارد به طرف بیمارستان می بردند.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات