دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

از این ولایت

از این ولایت

نویسنده: علی اشرف درویشیان
ناشر: شبگیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 88
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1358 - دوره چاپ: 8

کمیاب - کیفیت : نو
 

مروری بر کتاب

مجموعه داستان

داستان‌های این مجموعه هم مانند داستان‌های دیگر درویشیان به حال و روز و فقر و فلاکت مردم فرودست جامعه می‌پردازند. پسری که پدرش از کار افتاده شده و مادرش هم که کارش شکستن پسته‌های سربسته با دندان بوده، به خاطر شکستن دندانش بیکار شده است، پیرمردی که بچه‌هایش از سرما و ناداری تلف شده‌اند، گورکنی که دق و دلی فقر و نداری‌اش را با مشت و لگد بر سر زنش خالی می‌کند و....

داستان‌های درویشیان اگرچه اندکی دورتر از زمان حال را توصیف و جهت‌گیری خاصی را تداعی می‌کنند اما بدون شک این داستان‌ها هیچ وقت کهنه نمی‌شوند، خاک نمی‌گیرند و فراموش نمی‌شوند. این داستان‌ها هر روز و هر روز جریان دارند و هرکدامشان انگشت اعتراضی هستند که مرفهان بی‌درد، نوکیسه‌گان و وجدان‌های به خواب رفته را نشانه رفته‌اند....

- نیاز علیِ ندارد.
- حاضر. شناسنامه‌اش «ندارد» بود. در کلاس من خیلی از بچه‌ها شناسنامه‌شان «ندارد» بود. وقتی که اسمش را می‌خواندم، تکان سختی می‌خورد. با خجالت، در حالی که مداد و نخ را پنهان می‌کرد تا آن را نبینیم، با جیغ کوتاهی گفت: «حاضر.» و در این حال صدایش شبیه جوجه کلاغی بود که در مشت فشارش بدهی. تنها وسیلهٔ بازی او توپی بود که با کاغذهای سیاه مچاله شده درست کرده بود و مقداری نخ دورش پیچیده بود.

وقتی که بچه‌ها بازی می‌کردند، او کنار دیواری می‌نشست و توپش را در دست می‌فشرد. آسمان را تماشا می‌کرد و با حسرت به بازی بچه‌ها خیره می‌شد. هر وقت بازی می‌کرد، سرفه‌اش می‌گرفت و خون بالا می‌آورد. دلم می‌خواست بیشتر با او حرف بزنم. یک روز که روی پله‌های مدرسه نشسته بودم، آهسته آمد و کنار پله‌ها نشست. توپ کاغذی در دستش بود. زانوهای چرکش از میان پارگی شلوار پیدا بود.

پرسیدم: «نیاز علی، خانه‌تان کجاست؟»
- پشت قلعه، آقا.
- اسم پدرت چیه؟!
- ریش چرمی، آقا.
-چه کاره‌س؟
- هیچی، آقا. خیلی پیره، نشسته توی خانه و کتاب دعا می‌خوانه، آقا.
مادرت چه می‌کند؟ - بیکار شد، آقا. دیروز دندان‌های جلوش افتاد و بیکار شد.
خوب که جویا شدم، معلوم شد که مادرش برای مش باقر، تاجر خشکبار ده، کار می‌کرده. کارش خندان کردن پسته بوده. پسته‌های دهان بسته را با دندان باز می‌کرده. روزی بیست و پنج ریال هم می‌گرفته. پس از سال‌ها کار، دندان‌هایش ریخته و بیکار شده....

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات