
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 123874 - 107/3
- وزن: 0.30kg
- UPC: 54 = 60
یک گل سرخ برای امیلی
نویسنده: ویلیام فاکنر
مترجم: نجف دریا بندری
ناشر: پیام
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 120
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1350 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
داستان خانه ای در آستانه فرو ریختن که در آن آدم داستان، بریده از جهان، چون قارچی که در تاریکی بردیواری رشد کند از انسانهای پیرامون خود میبرد و به صورت هیولا در میآید.میس امیلی گریرسن دور از هیاهو وگرد وخاک و آفتاب جهان امور عادی انسان، درانزوای اختیاری خود (یا شاید اسیر اجبار درون خویش) سرمیکند و سرانجام آنچه دراتاق طبقه بالای خانه او برجای میماند وحشتی پایا و نفرت انگیز به ما میبخشد.
آیا این وحشت صرفا برای ارائه وحشت خلق شده است؟ اگر چنین نیست نویسنده چرا این همه برشاخ و برگ هیولا میافزاید؟ به سخن دیگر، آیا این وحشت سهمی در درونمایه داستان دارد؟ آیا وحشت از مفهومی برخوردارست؟
برای پاسخ بدین پرسش باید برخی از جزییات ابتدای داستان را کمابیش به دقت بررسی کنیم. در ابتدا باید ببینیم چرا میس امیلی به کار ترسناک خود دست میزند. آیا برای این کارانگیزه ای معقول دارد؟ بعدها خواهیم دید که فاکنر در تدارک گره گشایی کمابیش دقت کرده است. درابتدای داستان درمییابیم که میس امیلی یکی از کسانی است که برای آنان مرز میان واقعیت و خیال از میان رفته است. برای نمونه او نمیپذیرد که مالیاتی بدهکار است و هنگامیکه شهردار اعتراض میکند او را به جا نمیآورد. به جای آن هیئتی را که پیش رویش نشسته به سرهنگ سارتوریس ارجاع میدهد و سرهنگ سارتوریس همان گونه که خواننده آگاه است ده سالی است که درگذشته است. ظاهرا از نظر میس امیلی سرهنگ سارتوریس زنده است. نمونه بهتر جنجال درگذشت پدر اوست که سه روز تمام از مردم شهر پنهان میکند:
فقط وقتی نزدیک بود به قانون و زور متوسل شوند تسلیم شد و آنها بیدرنگ پدرش را خاک کردند.
وقتی که میس امیلی گریرسن مرد، همۀ اهل شهرِ ما به تشییع جنازهاش رفتند. مردها از روی تاثر احترامآمیزی که گویی از فروریختن یک بنای یادبود قدیم در خود حس میکردند، و زنها بیشتر از روی کنجکاوی برای تماشای داخل خانه او که جز یک نوکر پیر - که معجونی از آشپز و باغبان بود - دستکم از ده سال به این طرف کسی آنجا را ندیده بود.
این خانه، خانه چهارگوش بزرگی بود که زمانی سفید بود، و با آلاچیقها و منارها و بالکونهایی که مثل طومار پیچیده بود به سبک سنگین قرن هفدهم تزیین شده بود، و در خیابانی که یک وقت گل سرسبد شهر بود قرار داشت.
اما به گاراژها و انبارهای پنبه دستدرازی کرده بودند حتی یادبودها و میراث اشخاصی مهم و اسم و رسمدار را از آن صحنه زدوده بودند. فقط خانه میس امیلی بود که فرتوتی و وارفتگی عشوهگر و پا برجای خود را میان واگونهای پنبه و تلمبههای نفتی افراشته بود وصله ناجوری بود قاتی وصلههای ناجور دیگر.