



- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 138969 - 72/4
- وزن: 0.20kg
یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات
نویسنده: جلال آل احمد
ناشر: فردوس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 80
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ : 1
کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
شرح روزگار و احوال جلال به قلم خودش
این کتاب گزارشی از شرح روزگار و احوال جلال آل احمد به قلم خودش است. سادگی اثر که از صداقت جلال سرچشمه دارد به همراه بیان وقایعی اجتماعی از روگار جلال که گاه با حرکات سیاسی و جنبش های مدنی و تحولات گره می خورد، از آن اثری در خور توجه ساخته است....
ویژهنامه اندیشه و هنر مرا یاد کشتارگاه و منا میاندازد. حجاج، بز و گوسفندشان را که کشتند یا بهندرت گاو و اشترشان را، لاشهها را رها میکنند و میروند دنبال الباقی مراسم. آنوقت نوبت فقرا است که بیایند و هر تکه گوشت دندانگیر را ببرند و ببرند برای خوراک یا برای رشتهرشتهکردن و دم آفتاب آویختن؛ تا خشک بشود برای ذخیره سالشان و بعد تازه نوبت بچهها است که هرکدام با چاقویی کله در دست میآیند و میافتند بهجان الباقی لاشه. یکی پوستش را باز میکند، دیگری دنبال رگ و پیها میگردد و دیگری امعاء و احشاء را میجوید و دیگری راز اسافل اعضاء را و اینجوری قصابی میآموزند. از همان کودکی؛ یعنی که علم تشریح و فکرش را که میکردم میدیدم چه بهتر. چاقویی که اگر سالی یک روز در تن گوشت قربانی بازی نکند و ادای خونریختن درنیاورد، شاید روزی در تن آدمی فرورفت و راستی خون ریخت و این را مثلاً برای خودم نوعی توجیه یا فلسفه قربانی دانستم.
آخر قضیه اسماعیل هم هست و آن چاقو که سنگ را برید و گوشت را نبرید... والخ. بههرصورت، پس از ورقزدن تمام آن شماره میبینم گویا فرقی ندارد. یک گوشت قربانی گیر آوردهاند (و آن خودخواهی این صاحب قلم) و هی ادای کشتار و چه بهتر. هم بچهها قصابی میآموزند؛ یعنی که علم نقد؛ و هم این بادکنک خودخواهی گاهی سوزن هم میخورد.
در عالم قلم رسم است که هرکس در جوالرفتن با گندهتر از خود، اعلام ورود میکند؛ خیلیهای دیگر این کار را کردهاند. خود من هم؛ اما یادم نبود که در این ولایت هرکدام ما خشتهامان را هم با خاک چینه دیگران میزنیم. چینه را میکوبیم ــ یعنی پایش را خالی میکنیم و بعد که فروریخت، خاکش را سرند میکنیم و یک دو سطل آب ازلب جو ــ و قالب را هم که به کمر آویخته داریم و ده خشت بزن و تازه برای چه؟ برای حفاظت لانه موشی که سرپوش خودخواهی جوانکهای تازهازتخمدرآمده است. (مگر نهاینکه اینجا ولایت هرکه آمد عمارتی نو ساخت است؟) تا تو قدیمیتر او را ببینی؛ یعنی که فلان کسک هم در حاشیه میپلکیده است و تو ملعون چرا آنقدر مشغول زد و خورد بودهای که او را ندیدهای...؟ بههرصورت، حضرات بدانند که در این میانه گود که ماییم حال شامورتیبازی نیست؛ یا تماشا و بهقصد سرگرمکردن خلایق هم لازم نیست که تو حتماً دعوا کنی. دلقکی هم میتوان کرد. هرکس با کارش و در این الباقی عمر، وقت سخت طلا است و این چینه را هم ما از ساروج ساختهایم. مواظب بیل و کلنگهاتان باشید.
و جالب خود قالبها است که میخواهند آدم ازقالبگریختهای را به انگ آن بزنند. اگر در این خشتزدنها باید دستهای کسی ورزیده بشود، حرفی و اگر باید دیگری را به قالب تازهای درآورد تا بهتر بشود، شناختنش و سادهاش کرد و قابل فهم تا در دسترسداشتن ـکه گرچه خوشا به سعادت شماــ باز هم حرفی؛ اما اگر برای این است که ما قالب شما را بپذیریم ـیا هرقالب دیگری راــ که زهی زودباوری! این قالبها بهدرد کلاسهای کریتکس و شورت استوری رایتینگ میخورد که ارزانی جوانهای ازفرنگبرگشته؛ چون اینجاها باب نیست.
مردک انگریزی یا فنارسوی با ادبیات سیصدسالهاش میخواهد به من ادب چیزنوشتن بیاموزد که خلیل احمدم هزار و سیصد سال پیش صرف و نحو زبان عربی را درست کرد و تازه رسولشان این جوانکهای دو کلاس در فرنگ درسخوانده! و سقشان را با تکنیک و اومنیسیانس برداشته. این شامورتیبازیها را بدهید خانلری در کلاس ادبیات درس بدهد که ما چینه خودمان را با دستهامان زدهایم و قالبها برای خشتزنها. خسته نباشید.