
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 138298 - 54/4
- وزن: 1.00kg
کلیات خنده دارترین لطیفه ها
گردآوری: محمد هاشمی ,سعید هاشمی
ناشر: فرهنگ جامع
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 642
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
مجموعه حاضر حاوی فکاهیات ، طنز ، لطیفه ، جوک ، حاضر جوابیها ، اشعار نغز و ...
در این کتاب که با بهره گیری از مفهوم لطایف کتاب های طنز فارسی قدیم و جدید نگاشته شده است. روان بودن متن کلیه ی لطایف نیز از جمله ویژگی های منحصر به فرد این کتاب است به درک سریع که لازمه ی طنزخوانی است، کمک فراوان می کند.
از کوچه باغهای تاریک و روشن تاریخ مکرر این سرزمین کهن که میگذریم سر هر پیچ تند و کنار هر باروی فروریختهای آنچه بیش از رنج و ظلم و ستم رفته بر مردمان این سرزمین به گوش میآید، بازتاب خاطرات تلخ این اقوام نیشتر چشیده از دست شاه و ارباب و ولی نعمت است که در پرده ایهام و استعاره و لطیفه و مطایبه در دواوین و مرسولات و منشآت نبشته آمده و انگار یادآوری روزهای تلخ به مدد این نیشخندها و ریشخندها، برای مردم زجر مکرر چشیده راحتتر است.
چنانکه میآورند تلخک را وزیر سلطان محمود به ضیافت درباریان خواند به خانهاش. تلخک سر از پا نشناخته راهی میهمانی شد و دلی از عزا در آورد. وقت رفتن شد که از طرف صاحبخانه پیغام آمد گوهر گرانقیمتی از آن وزیر گم شده است و دستور تجسس میهمانان صادر شده است. جمله را از وکیل و غنی و عالم و معلوم گشتند و نیافتند. پس امر شد که سه روز محبوس باشند در همانجا تا اگر گوهر را شخصی بلعیده باشد، پس آورد.
روز سوم بود که سلطان همراه خدم و حشم از کنار خانه وزیر میگذشت که از دریچهای صدای تلخک شنید که فحش میدهد و جان نثاری وارونه پیشکش میکند. سلطان که بدیدش به عتاب گفت: «مردک فلان، سه روز است کدام گوری خوابیده ای؟» تلخک با رعدصدایی که همگان بشنوند پاسخ داد: «والا جنابا! سه روز است در زاویه خانه وزیر محبوسم و به حال شما گریه میکنم!» سلطان گفت: «به حال من؟ این چه لطیفهای است اجنبی؟!»
«ولی نعمتا! به میهمانی وزیر در شدیم و لقمهای نخورده از ما طلب گوهری کردند، با خود اندیشیدم که شما که زمین و زمان را خوردهاید، در روز حساب چه و چگونه از کجا مال رفته باز پس خواهید داد!»
قرائتهای مختلف این حکایت در کتابهایی چند به نثر آمده است و آنچه بهعنوان یک آرزوی محقق نشده در این متن به طنز بیان میشود، رؤیای ستاندن حق مظلوم از کام ظالمانی است که میو میخانه و ساقی خمار، هر سه را فرو میبرند و باز طلبکار ملتاند.
سابقه طنازی ایرانیان، نه از سر شوخ و شنگی و دلسیری تاریخی و نه به دست تلخکان درباری که در هجو و هزل زیردستانی است که امیران و خواجگان را نقل و نبات نثار کردهاند و شرمساری از اهل و عیال را در شرمنده کردن اصحاب جلالت و ارباب نعم دیدهاند. سابقه هجویههای سروده شده در ذم سرداران قبایل مهاجم نخستین نمونههای طنزآوری است. در سدههای نخست شعر فارسی آنجا که دربار مأمن شاعران بیکار پر مدعای پر گوست،
مدح از حد گذشته شاعران در حق ممدوح گاه خود به طنز میماند که اغراق و بزرگنمایی از اسباب طنزپردازی ست. اما عمده گونه مثبوت هجو و هزل رایج در میان شاعرانی ست که از سر حسادت و عناد در پی استهزای همدیگر و مقرب شدن به درگاه پادشاه مجنون بازند. از اینروست که در دواوین منجیک و سوزنی و انوری میتوان شهرهایی از همین گونه یافت اما زبان مردم کوچه بازار در آن دوران، زبان ثبت شدهای نیست. چه بسا آنچه دغدغه و لغلغه کلام مردم عام و عوام است به صحیفهها راه نمییابد و بازتاب آنها تا دوره بروز صوفیانههای فارسی کمتر مشهود است. در این دوره است که طنزو هزل در آثار برخی از بزرگترین شاعران با کارکردهایی متفاوت بروز میکند.
سنایی که میراث دار علم تصوف در شعری منقح است میگوید «هزل من هزل نیست تعلیم است / بیت من بیت نیست اقلیم است» یعنی به هزل رویکردی تعلیمی قائل میشود. مانند آنچه مولانا در حکایتهای چندگانه مثنوی معنوی آورده و از شرح نام و بسط ماجرای عریان و خاطر پریش ابایی نداشته است چون او نیز هزل را بازاری میداند برای تفهیم مطالبی عموماً فلسفی و عرفانی یا اجتماعی که از حوصله مخاطب عام یا سطح فرهنگی مناسبات و گفتمانهای شخصی و اجتماعیاش فراتر نیست. هزل با رویکردی آگاهانه، در خدمت وعظی صریح میشود که روانشناسی مخاطب را خوب در نظر گرفته است. اما طنز در سعدی و حافظ به تعریفی هنریتر مزین میشود.
طنز به مثابه سخنی تیز و گزنده که در ورطه سیاست و اجتماع میگردد و قصد اصلاح و تربیت دارد، به ذم مستبد و هجو ارباب مظالم پرداخته و آیینه غلوآمیز نابخردیهای قلیل شهر آشوب چماق بدستی ست که صاحبان زور و زر و تزویرهای بزرگند، با لشکری از شیوههای نزدیک و دور (هجو و هزل و سخره و کنایه و طعن و پوزخند و بداهت) به جنگ در دو فضای نظم و نثر میرود و حافظ در اشعار و سعدی – عموماً در گلستان – شحنه و محتسب و قاضی و زاهد و صوفی و عوام و خواص را، که جملگی اسباب الشرند به باد انتقاد میگیرد