
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 148028 - 77/4
- وزن: 0.20kg
ناصر و فردین
نویسنده: رضا کیانیان
ناشر: مشکی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 64
اندازه کتاب: رقعی کاغذ نخودی - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 3
مروری بر کتاب
گفت وگوی رضا کیانیان با ناصر ملک مطیعی و محمدعلی فردین
از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا میروم با او سلامعلیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازۀ فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار میزند. به او گفتم: ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالا که مردم رفتند چرا نمیری؟ پیرزن تعریف کرده چند سال پیش میخواسته دخترش را شوهر بدهد. جهیزیه نداشته به او گفتهاند برو پیش فردین. فرشفروشی دارد میدان ونک. رفته و فرشفروشی را پیدا کرده مدتی پشت شیشه سرگردان بوده. نمیدانسته چه کند. چه بگوید. که فردین او را میبیند.
میبردش داخل. مینشاندش. برایش چای میآورد و میپرسد چه میخواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را میگوید. فردین همانجا میفرستد یک یخچال و یک اجاقگاز برای او میگیرند و مقداری هم پول نقد به او میدهد و او را راهی میکند و سفارش میکند هروقت مشکلی داشت به او مراجعه کند. پیرزن برای فردین میگریسته. همۀ عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی اینچنینی دارند. خیرش به همه رسیده....
این سوال برای من وجود داشت که چرا مردم بعضی از بازیگران را به اسم کوچک صدا میزنند. مثل ناصر، بهروز. در مورد فردین نام فامیلاش سادهتر است. چرا مردم پس از سالها آنها را دوست دارند؟ فقط به خاطر قیافه و ظاهرشان؟ خوب کسان دیگری هم بودند که از آنها قیافهشان بهتر بوده. به خاطر نقشهایی که بازی کردهاند؟ میدانید که شبیه آن نقشها را دیگران هم بازی کردند. حتی امروز هم کسانی دارند شبیه آنها بازی میکنند. وقتی با فردین مصاحبه کردم فهمیدم علاوه بر همهی اینها، او برای بازیهایش زحمت کشیده. کار کرده. ناصر هم همینطور. آنها بازیگر حرفهای بودند. تصمیم گرفتم سراغ این دو بروم.
...وقتی اتللو را تمرین میکردیم من تکتک نقشها را تمرین میکردم و نقاط قوّت و ضعفشان را تشخیص میدادم. بااینوجود زمانی که وارد سینما شدم، از سینما هیچچیز نمیدانستم. لذا پنج شش سالی سرگردان بودم. بیشتر فیلم خارجی نگاه میکردم و میکوشیدم از آنها برداشت کنم.
در واقع ما جایی نداشتیم که در آن بازیگری را بهطور علمی بیاموزیم یا کتابی نبود که با خواندن آن مطلبی بیاموزیم. همین طرز حرفزدن و ادای دیالوگ، خودش یک فن است و نمیتوان بدون داشتن آن مقابل دوربین رفت. در این دوران، بازی در فیلمهایی خارج از ایران به کمک من آمد، از جمله در هند، لبنان، ایتالیا و... فیلم بازی کردم. ما در آن زمان در ایران تراولینگ صدوهشتاد درجهای نداشتیم یا فرض کنید تراولینگی که بیست یا سی متر به هم چسبیده باشد، نداشتیم، نهایت تراولینگ ما چهار یا پنج متر بود. دوربینهایمان هم دوربینهای خبری معمولی بود.
اما من در آن کشورها با این امکانات چه در زمینۀ بازیگری و چه کارگردانی آشنا شدم. آنجا هم همۀ کارها را تجربه میکردم. حتی مدتی آموزش رقص و موسیقی هم دیدم. به همین جهت بعدها در جریان ضبط تکتک ترانههای فیلمها قرار داشتم. تازه با خواننده هم کار میکردم و گاهی چیزهایی هم به او یاد میدادم.
وقتی به دوستان جوان بازیگر میگوییم آموزش آموزش آموزش، آنها فکر میکنند این حرف خیلی جدی نیست. متأسفانه این پسزمینۀ تلاش شما برای یادگیری را کسی نمیداند، بهخصوص نسل جوان. خیلیها فکر میکنند فردین فقط آدمی بوده که صورت و هیکل خوبی داشته، ایرج هم جایش میخوانده، جلیلوند هم جایش صحبت میکرده، پس خودش چی؟ من همیشه جوابم برای این افراد این است که مگر میشود کسی خودش چیزی نداشته باشد و در دل دیگران بنشیند؟