
درحال حاضر موجود نمی باشد
شب ایرانی
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 57680 - 103/1
- وزن: 0.20kg
- UPC: 20
0 ریال
شب ایرانی
نویسنده: ر. اعتمادی
ناشر: سهند
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 374
اندازه کتاب: جیبی - سال انتشار: 1351
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : خوب
مروری بر کتاب
چند لحظه پیش بالاخره همه تشویش ها و نگرانی ها و اشک ها و زاری ها را پشت سر گذاشتم، ساک دستی ام را در مشت گرفتم، پس از عبور از سالن ترانزیت و تشریفات معمولی و خسته کننده خودم را به داخل هواپیما انداختم و روی صندلی شماره ب، ۱۴ درست کنار پنجره نشستم، و از آنجا دوباره با نگاه خداحافظی به پدر و مادر و برادر و خواهرانم که با شوهرانشان به فرودگاه آمده بودند و عده ای از دوستان تحصیلی که به مشایعتم آمده بودند، خیره شدم.
هواپیما آماده پرواز بود و من آنها را می دیدم که دست هایشان را مثل پرچم در فضای بالکن عمارت فرودگاه به چپ و راست می چرخانند، و در این میان پدرم، مادرم، برادر بزرگ ترم “منصور” و پسرعمویم “مسعود” مثل مات زده ها ایستاده و به هواپیمای من خیره شده بودند. پدرم در سالن فرودگاه مثل همیشه با آرامش و تسلیم در برابر آنچه پیش می آید، دستم را گرفت و گفت:
“دخترم ،.. من به تو اطمینان دارم … مطمئنا هیچ گرفتاری مخصوصی برای خودت درست نمی کنی؛ چون تو را خوب می شناسم. در تماس با آدم های تازه ای که از این لحظه می بینی و می شناسی، اسلحه تو انسانیت توست. من امیدوارم زحماتی که برای کشت و پرورش این نهال کشیده ام هدر نرفته باشد.”
آنوقت پدرم سرم را روی سینه اش گذاشت و بوسه ای نرم و ملایم از روی موهایم برداشت و در آن لحظه من از شدت شوق و غرور به خاطر اینکه خداوند چنان پدر عاقل و فهیمی نصیبم کرده است، آرام آرام می گریستم … بعد نوبت مادرم شد، او از سه روز پیش که من مشغول بستن چمدانم شدم یکریز گریه می کرد، فقط کافی بود که یکی از وسایل ضروری مرا پیدا کند و آنرا بدست بگیرد و به طرف چمدان ببرد، از همان لحظه تا وقتی آن شئ را در چمدان می گذاشت قربان صدقه ام میرفت و به صدای بلند گریه میکرد … او در سنین پنجاه و چند سالگی حق داشت که برای سفر تنهای دخترش به یک دنیای ناشناخته آن همه پریشان و آشفته زار بزند، هیچ کدام از سه دختر و یک پسر بزرگش هرگز از او جدا نشده بودند و او مدام مثل مرغی پنج فرزندش را سال ها و سال ها زیر بال های گرم و بلندش پنهان کرده بود و حالا هرگز نمی توانست قبول کند که دختر ته تغاری کوچولو و عزیز کرده اش از آسمان های پی در پی کشور های بیگانه بگذرد و در سرزمینی دور دست غریبانه زندگی کند، درس بخواند، و هیچ خطری هم او را تهدید نکند ،.. در تمام مدت سه شبانه روز به من سفارش می کرد… مادر اگر ظهر تخم مرغ خوردی … شب غذای سنگین نخور، اگر با غذایت ماست می خوری پشت سرش یک تکه شیرینی یا نبات بخور … وقتی از آپارتمانت بیرون میروی مواظب باش چراغ گاز را خاموش کرده باشی …تنهایی به پارک ها و اینجا و آنجا نرو …
هواپیما آماده پرواز بود و من آنها را می دیدم که دست هایشان را مثل پرچم در فضای بالکن عمارت فرودگاه به چپ و راست می چرخانند، و در این میان پدرم، مادرم، برادر بزرگ ترم “منصور” و پسرعمویم “مسعود” مثل مات زده ها ایستاده و به هواپیمای من خیره شده بودند. پدرم در سالن فرودگاه مثل همیشه با آرامش و تسلیم در برابر آنچه پیش می آید، دستم را گرفت و گفت:
“دخترم ،.. من به تو اطمینان دارم … مطمئنا هیچ گرفتاری مخصوصی برای خودت درست نمی کنی؛ چون تو را خوب می شناسم. در تماس با آدم های تازه ای که از این لحظه می بینی و می شناسی، اسلحه تو انسانیت توست. من امیدوارم زحماتی که برای کشت و پرورش این نهال کشیده ام هدر نرفته باشد.”
آنوقت پدرم سرم را روی سینه اش گذاشت و بوسه ای نرم و ملایم از روی موهایم برداشت و در آن لحظه من از شدت شوق و غرور به خاطر اینکه خداوند چنان پدر عاقل و فهیمی نصیبم کرده است، آرام آرام می گریستم … بعد نوبت مادرم شد، او از سه روز پیش که من مشغول بستن چمدانم شدم یکریز گریه می کرد، فقط کافی بود که یکی از وسایل ضروری مرا پیدا کند و آنرا بدست بگیرد و به طرف چمدان ببرد، از همان لحظه تا وقتی آن شئ را در چمدان می گذاشت قربان صدقه ام میرفت و به صدای بلند گریه میکرد … او در سنین پنجاه و چند سالگی حق داشت که برای سفر تنهای دخترش به یک دنیای ناشناخته آن همه پریشان و آشفته زار بزند، هیچ کدام از سه دختر و یک پسر بزرگش هرگز از او جدا نشده بودند و او مدام مثل مرغی پنج فرزندش را سال ها و سال ها زیر بال های گرم و بلندش پنهان کرده بود و حالا هرگز نمی توانست قبول کند که دختر ته تغاری کوچولو و عزیز کرده اش از آسمان های پی در پی کشور های بیگانه بگذرد و در سرزمینی دور دست غریبانه زندگی کند، درس بخواند، و هیچ خطری هم او را تهدید نکند ،.. در تمام مدت سه شبانه روز به من سفارش می کرد… مادر اگر ظهر تخم مرغ خوردی … شب غذای سنگین نخور، اگر با غذایت ماست می خوری پشت سرش یک تکه شیرینی یا نبات بخور … وقتی از آپارتمانت بیرون میروی مواظب باش چراغ گاز را خاموش کرده باشی …تنهایی به پارک ها و اینجا و آنجا نرو …
رایش پنجمنویسنده: محمود مفیدی
ناشر: کتاب نمونه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 190
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار:&..
0 ریال
سکوت نیازنویسنده: سهیلا مقدادی
ناشر: اندیشه جوان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 222
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار..
0 ریال
رمان های بزرگ جهان ؛ هفت جلدی با قابنویسنده: گروه نویسندگان
مترجم: آرمین هدایتی - پروین ادیب
ناشر: کتاب پارسه
زبان کتاب: فا..
0 ریال
مگره در مدرسهنویسنده: ژرژ سیمنون
مترجم: حسن زیادلو
ناشر: هزار افسان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 205
اندازه کتاب:&nb..
0 ریال
فیلسوف و دختر رختشونویسنده: آدولف دیقاسینسکی
مترجم: ا. پورقاسمیان , ز. تدینی
ناشر: ساوالان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه:&nb..
0 ریال
ماموریت سرینویسنده: ژان بروس
مترجم: مهران زنده بودی
ناشر: طلایه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 190
اندازه کتاب: ر..
0 ریال
آخرین امیدنویسنده: فاطمه محمدی
ناشر: مرسل
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 320
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: ..
160,000 ریال 180,000 ریال
مثل پروانهنویسنده: راحله یاری
ناشر: مرسل
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 108
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1..
70,000 ریال 78,000 ریال
من دیکتاتور خواهم شدنویسنده: آندره دال
مترجم: ذبیح الله منصوری
ناشر: یادگار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 176
اندازه ..
0 ریال
شب ایرانینویسنده: ر. اعتمادی
ناشر: زریاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 329
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انت..
450,000 ریال 490,000 ریال