نویسنده: ملیحه صباغیان ناشر: ققنوس زبان کتاب: فارسی تعداد صفحه: 312 اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
خودسریهای دختری از یک خانواده اصیل ایرانی ، باعث به هم خوردن روال زندگیاش میشود . او چندی تلاش بسیار میکند تا تغییری در روند زندگیاش حاصل شود . پس از این اتفاقات مسیر جدیدی پیش روی او قرار میگیرد و ساختار تازهای زندگی او را احاطه میکند که موجب میشود حوادث جدیدی برایش رخ دهد .
از روزی که دوباره شروع به کار کرده بودم ، بهترین اوقاتم در محیط کار میگذشت با آن که تمام روز ، کار بود و کار ، آنقدر که گاهی ، حال و نای حرف زدن برایم نمیماند ، راضی بودم . احساس زنده بودن میکردم . احساس مفید بودن ، بجز آن ، در خلوت اتاقم ، خودِ خودم میشدم ؛ همانی که بودم . نه تظاهر میکردم ، نه صورت دلواپس مامان مدام جلوی چشمم رژه میرفت ، نه جواب سؤالهای تکراری پدر را میدادم و نه برای خوشایند نغمه ، به لودگی و مسخرهبازیهایش میخندیدم ....
نویسنده کتاب با تکیه بر تجارب قبلی خود ، در نوشتن این رمان ، افزون بر توجه ویژه به مخاطب عام ، در به کارگیری عناصر ادبی و قدرت بخشی به ساختار اثر نیز تلاش موفقی را به انجام رسانده است .
نگاه سهراب خیره ماند به روبرو. به پشت سر من. قد راست کردم. برگشتم. دهان گشودم. پشت پلکم، کوبیدن گرفت. ستونی از نور فرو پاشید.
صفحه ای روشن و سفید رنگ، انگار که بومی خام و کار نکرده پیش چشمم قد کشید. پلک ها را به هم فشردم. طرحی از چشم های کامران، همان که اول بار، روی کاغذ آورده بودم، در متن صفحه نقش بست...