
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 151200 - 81/2
- وزن: 0.80kg
بهمن فرمان آرا
نویسنده: رضا درستکار - سعید عقیقی
ناشر: قطره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 368
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1381 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ نو ؛ مزین به نوشته و امضای نویسنده ( رضا درستکار )
مروری بر کتاب
مصور
زندگی و آثار ، به انضمام فیلمنامه کامل خانه ای روی آب
بهمن فرمان آرا سال ها پیش با کارگردانی شازده احتجاب، راهش را از سینمای رایج فارسی جدا کرد. چند سالی را به سینمای هنری و جریان « موج نو» کمک رساند. در سومین فیلم اش سایه های بلند باد، به عنوان فیلمسازی دغدغه مند با مسائل جامعه روبه رو شد.در غربت، به دانش و شناخت اش از سینما افزود و در بازگشت اش به ایران، ده سال را با صبوری گذراند....
بهمن فرمانآرا (زاده ۳ بهمن ۱۳۲۰ در تهران) تهیهکننده، کارگردان، فیلمنامهنویس، نویسنده و هنرپیشه ایرانی است. او سازنده چند فیلم برجسته و تهیهکننده فیلمهایی از بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، خسرو هریتاش، عبّاس کیارستمی و محمّدرضا اصلانی بوده و جایزههای گوناگونی در سینما گرفتهاست.پس از دو فیلم کوتاه «نوروز و خاویار» و «تهران کهنه و نو» در سال ۱۳۵۱ نخستین فیلم بلند خود به نام خانه قمرخانم براساس سریالی به همین نام را ساخت که هیچ گونه سنخیتی با او نداشت. سپس در سال ۱۳۵۳ دومین فیلم بلند خود به نام شازده احتجاب را براساس داستانی از هوشنگ گلشیری ساخت که با استقبال منتقدین روبرو شد و جایزه بهترین فیلم را در جشنواره جهانی فیلم تهران از آن خود کرد.
در همان سال با حکم مهدی بوشهری (همسر اشرف پهلوی خواهر محمد رضا شاه پهلوی) به ریاست تولید «شرکت گسترش صنایع سینمای ایران» منصوب شد و تا سال ۱۳۵۷ در این شرکت از اصلیترین حامیان موج نوی سینمای ایران بود و بسیاری از فیلمهای این طیف فکری را تهیه کرد. در سال ۱۳۵۶ سومین فیلم بلند خود با نام سایههای بلند باد را براساس داستان «معصوم اول» نوشته هوشنگ گلشیری را ساخت که با توقیف فیلم در رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی همراه بودهاست.
در خانه تک و تنها نشستم روی صندلی. خیره شدم به دیوار روبهرو. سالها قبل که رفته بودم دانشگاه یو اسسی درس سینما بخوانم به این فکر نکرده بودم که ممکن است، روزی هر فیلمنامهای که برای تصویب میدهم بگویند نه. فکر نکرده بودم ممکن است کل کارنامه فیلمسازیام همان دو فیلمی باشد که قبل از انقلاب ساختهام. دومی هم که فقط سه روز روی پرده رفته بود. کنار آمدن با این حقیقت اصلاً آسان نبود.
همینطور که نشسته بودم روی آن صندلی آفتاب کم و کمتر شد. غروب که از راه رسید هنوز روی همان صندلی به دیوار روبهرو نگاه میکردم. آفتاب که رفت ایدهای به ذهنم رسید: کارگردانی دلش میخواهد فیلم بسازد، اما به هر دری که میزند فایده ندارد. فکر میکند باید فیلمی درباره مردن خودش بسازد.