
- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 85094 - 112/3
- وزن: 0.30kg
- UPC: 35
آخرین دفاع خسرو گلسرخی
نویسنده: خسرو گلسرخی
ناشر: آرمان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 125
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1357 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
به همراه مجموعه اشعار ، نقد ، ترجمه ، مصاحبه ها و دیگر آثار گلسرخی - مصور
انالحیاهٔ عقیده و جهاد. سخنم را با گفتهای از مولاحسین شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم،من قطرهای ناچیز از عظمت خلقهای مبارز ایران هستم خلقی که مزدکها و مازیارها و بابکها، یعقوب لیثها ،ستارها و حیدر اوغلیها، پسیانها و میرزا کوچکها، ارانیها ، روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم چرا که فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی،شیخ محمد خیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادیبخش ملی ایران ادا میکند...
خسرو گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبشهای چریکی حمایت میکرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد.
شاعر که ناخواسته و نادانسته زیر نفوذ سیاست هنری روزگارش قرار گرفتهاست... او از کلمات و شرایط عینی زندگی میترسد. شاعر در مقام تولیدکنندهای تکیه زده که منطبق شدن کالایش با ضوابط جاری حتمی مینماید. آیا شعر نمیتواند دهانبهدهان جریان و هستی گیرد و گردن نهادن به ایجاد آن گونه کالا ضرورت دارد؟... شاعر جا خالی کردهاست. او گوشهنشین، حاشیهپرداز و منزوی شده، به متلاشی کردن نقش تاریخی شاعر و حقیقت شعر نشستهاست... شاعر چون در کوران واقعیات نیست، چون در زندگی روزمره در میان مردم دیده نمیشود، شعر او نه رنگی از مردم دارد و نه رنگی از زندگی...
دو زخم روشن بر گرده سپیده دم افتاد
دو تک ستاره در کرانهٔ شبگیر سوخت.
غنیمت از قبیلهٔ خونین عاشقان، اینبار
که میگذشتیم از تنگههای تیرهٔ شبگیر
و باد، باد حرامی گرفت،
دو مرد بود
دو مرد با زره آتش
دو شیر بیشهٔ زنجیر.
یکی:
تبسمش انگیزهٔ بهار بهار گل سرخ
که تازیانه با تحمل پشتش از خشم
ماروار
بر خود میپیچید
بلند روشن پیشانیش طلوع را میمانست
و در سپیده دم پرپر شقایقها
گلوله از گشادگی سینه اش به قرمزی شرم بود.
کجا به خاکت بسپاریم؟
زمین برای تو تنگ است.
دگر:
نگاهش از دریچه دانش به دشنه تندی میآموخت
و پیش هر قدمش سرنوشت زانو میزد
و مثل تاریخ از دانایی و توانایی
لبریز بود
و راز ریزش آوارهای کهنه را میدانست.
کفن؟!
تو گو که نباشد
حریر نرم نسیمت به تن برازنده ست.
دو زخم کاری بر گردهٔ سپیده دم افتاد
ترانه بر لب چاووشان یخ بست
آهای باد! باد حرامی! باد بی وطن! آهای!
هزار رشته به این خاکش پیوستست
زبان که میگشایی در انکارش
از هرم بوی ناک دهانت
به تلخی مصیبت میمانم
دو زخم کاری
باری
بر گردهٔ سپیده دم افتاد
و آفتاب نیامد
و بغض بزرگ ابر ترکید....